ديدگاه : جوانان مخالف تبعیض و نابرابری به دنبال گذر از هر مدل از دیکتاتوری هستند

ديدگاه

این نیروها با وجود تنوعاتی که در میانشان وجود دارد متحد علیه تبعیض، اتوریته، حکومت فردی، ولایی، موروثی و ایدئولوژیک و برای زندگی در یک جهان بهتر و امروزی، مبارزه می کنند. آنها به نیروی خود بیش از هر نیروی دیگری اعتماد دارند. آنها برای پیش برد مبارزه در هزاران شبکه، خوشه، شاخک و گروه تحت عناوین مختلف متشکل هستند. هر فرد یا نیرویی که مانع در مسیر مبارزه شان ایجاد کند به راحتی آنها را کنار می گذارند

علی صمد (اخبار روز)

جوانان مخالف تبعیض و نابرابری به دنبال گذر از هر مدل از دیکتاتوری هستند!

در سده‌ی گذشته جامعه‌ی ایران با سرعت بسیار زیاد در کنار صنعتی شدن، با ورود مدرنیته و ابزارهای مدرن، با رشد و افزایش زیاد جمعیت، دولت مدرن، دیوانسالاری، گسترش شهرنشینی، رشد فرهنگ، آموزش و سواد، ارتباطات، رشد بهداشت و درمان و بسیار تغییرات و دگرگونی‌های گسترده، عمیق و گوناگون دیگری را شاهد بوده است. در این دوره ما با دگرگونی‌های انقلابی و ساختاری متعدد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی نیز مواجه بوده‌ایم که موجب به‌هم‌ریختگی و از بین رفتن طبقات اجتماعی و تولد طبقات جدیدی شده‌اند. این تغییرات در دوره‌های مختلف موجب به‌وجود آمدن و رشد الگوهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی متفاوت و گاه متناقض در فضاهای عمومی و خصوصی در زندگ مردم و به‌ویژه در میان نسل نوجوان و جوان کشور شده است.

علی صمد

در هر جامعه‌ای بیشترین نیرویی که تحت تاثیر این تغییرات و دگرگونی‌ها قرار گرفته‌اند، نوجوانان و جوانان می‌باشند. این اصلی اساسی است که نیروی جوان را به عنوان یکی از معیارهای مهم برای سنجش سیر پیشرفت و تکامل هر کشوری در نظر می‌گیرند. زیرا که نیروی جوان، پتانسیل اصلی حرکت، رشد و پیشرفت یک جامعه محسوب می‌شود و بدین ترتیب توجه به خواست‌ها و تمایلات این نیروی بزرگ اجتماعی بسیار حائز اهمیت است. اگر نیرو و انرژی نسل جوان مورد بهره‌برداری و هدایت مناسب قرار گیرد و به آن اعتماد شود، و برایش فضای دمکراتیک آزاد و مدنی، برابری شانس‌ها مانند امکانات آموزشی، شغلی، رفاهی، تفریحی… مناسبی فراهم گردد، در آن صورت می‌شود تا حدودی از بی‌تفاوتی سیاسی و از بیگانگی جوانان با جامعه جلوگیری کرد. یکی از دلایلی که باعث ایجاد بیگانگی جوانان از حکومت و جامعه می‌شود، این است که به خواست‌ها، علایق، مطالبات و الگوهای فکری و زندگی آنان توجه صورت نمی‌گیرد. همواره برای آنان بدون حضور و نظر خودشان برنامه و طرح می‌ریزند و به آنها دیکته می‌شود که چگونه فکر و زندگی کنند. در این رویکردها هیچگاه از جوانان پرسش نشده که چگونه می‌خواهند باشند و زندگی کنند و چه ایده‌ها، الگوها و ارزش‌هایی را می‌خواهند مبنای فکر و عمل زندگی خود قرار دهند.

نحوه‌ی برخورد حکومت با روشنفکران و فعالین جوان دهه‌ی چهل در ایران
جوانان و نوجوانان همواره متمایز از سایر اقشار جامعه، مشتمل بر افرادی با نیازها و مسائل خاص خود در همه‌ی جوامع ظاهر می‌شوند. در دهه‌ی چهل، برخورد حکومت وقت با روشنفکران، فعالین مدنی، نویسندگان، دانشجویان، آزادی‌خواهان و معترضین به فضای اختناق و سرکوب همانند همه‌ی دیکتاتورهای زمانه با ستیز و خشونت بود. فعالین جوان سیاسی و اجتماعی آن دوره از این برخوردها و روش‌های خشن و سرکوبگرانه به شدت ناراضی بودند و این نوع برخوردها را برنمی‌تابیدند و خواهان استقلال، آزادی و کنترل بر شیوه و شرایط زندگی خود بودند. آنها آرزوها، رویاها و آرمان‌های انسانی برای جهانی بهتر در سر داشتند و حکومت به مطالبات این نیروی روشنفکری و جوان کشور نه تنها توجه نمی‌کرد، بلکه به‌جای یافتن و دادن پاسخ‌های مناسب و دمکراتیک، به سرکوب سیستماتیک آنان توسط ارگان‌های امنیتی خود مانند ساواک و… می‌پرداخت. فضای گفتگو، دیالوگ، تامل و تبادل نظر با این قشر جوان و نخبگانش وجود نداشت.

برخی از گزارشات و مقالات و کتاب‌هایی که توسط جوانان نوشته شده و از آن دوره باقی مانده است نشان می‌دهند که در آن دوران فعالین و روشنفکران جوان تجارب گوناگونی که در عرصه‌ی داخلی و خارجی مطرح است را در دسترس دارند. این تجربیات بر ارزش‌ها و سبک‌های متفاوت زندگی آنان اثر گذاشته‌اند. در واقع زندگی جوانان دهه‌ی چهل و پنجاه متفاوت با آن جوانانی بوده که در گذشته در میان نسل‌های پیشین وجود داشت. این موضوع واقعیتی است که سبک‌های زندگی آن دوره‌ی جوانان علاوه بر پاسخ به نیازهای خود، نشان‌دهنده‌ی هویت، نظام ارزشی، هنجارهای درونی، جایگاه و موقعیت اجتماعی آنان نیز بوده است. سبک زندگی با مفهوم «مصرف» که دیگر تنها معنای اقتصادی ندارد و با مسایل مختلف اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در ارتباط می‌باشد، گره خورده است و از این طریق است که آنها به اعمال قدرت در جامعه و در خیابان علیه قرائت‌های حکومتی از فرهنگ، سیاست، اجتماع و… می‌پردازند. زیرا حکومت شاه همانند هر حکومت دیکتاتوری مشابه دیگری بر این اعتقاد بودند که فضای عمومی و مشخصاً خیابان می‌بایست کاملاً متعلق به طبقات و نیروهای سیاسی خودی حاکم باشد و هیچ نیروی دیگری خارج از این دایره‌ی قدرت حق استفاده از فضای عمومی برای طرح مطالبات و خواسته‌هایش را ندارد و اگر کسی یا نیرویی این قاعده را رعایت نکند می‌بایست سریع سرکوب شود.

روشن است صحبت از مسائل و مشکلات جوانان بدون فراهم ساختن آزادی‌های اولیه‌ی سیاسی و اجتماعی که در آن امکان حق زیستن تفاوت‌ها و تنوعات و از این طریق مشارکت، توسعه‌ی فرهنگی و اجتماعی برای همه فراهم گردد، امکان‌پذیر نیست. این اصل را می‌بایست قبول کرد که نسل جوان کشور باید این دوران را پشت سر بگذارد تا بلکه بدین طریق با کسب تجربه بتواند در فضاهای مناسبی که جامعه برایش ایجاد می‌کند به شناخت درستی از خود و پیرامونش برسد. جوانان خارج از تفاوت‌هایی که در میانشان از جنبه‌ی طبقاتی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اتنیکی و غیره وجود دارد، علاقمندند به شیوه و سبک خود و به روز زندگی کنند. در آن دوران در کشورمان این نیروی وسیع جوانان دانشجو به همراه روشنفکران، اساتید و معلمین و… دارای خواسته‌های مشخص اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بودند. اما حکومت وقت به جای پاسخگویی با ابزار نظامی، پلیسی و امنیتی تمام راه‌های فعالیت آزاد سیاسی و فرهنگی و مدنی را بر مخالفان و منتقدان خود می‌بندد.

چنین به نظر می‌آید که در آن دوران، موضوعات مربوط به جوانان در قالب مفاهیمی کلیشه‌ای و سنتی درک و شناسانده شده‌اند و واقعیات متفاوت زندگی جوانان چندان مورد توجه قرار نگرفته‌اند. روشن است که مسائل و موضوعات مربوط به جوانان را می‌بایست در چشم‌اندازی وسیع‌تر، هم به لحاظ زمانی و هم به لحاظ جغرافیایی، مورد تحقیق و رسیدگی قرار داد.

وضعیت مطبوعات، سانسور، روشنفکران و نویسندگان در دهه چهل
در بین سال‌های ۱۳۳۹ تا ۴۱، در دوره‌ی نخست ‌وزیری علی امینی برای مطبوعات فرصتی نسبتاً باز برای طرح و انتشار اندیشه‌ها و نظرات و نیز تشکیل انجمن‌های صنفی روزنامه نگاران و نویسندگان فراهم شد. اما با به قدرت رسیدن اسدالله علم و تصویب لایحه‌ی لغو امتیاز روزنامه‌ها و مجله‌ها در ۲۵ اسفند ۱۳۴۱ در هیئت وزیران که امتیاز کلیه‌ی روزنامه‌ها و مجلاتی که تیراژ آن‌ها به ترتیب کمتر از ۵۰۰۰ و ۳۰۰۰ نسخه بود را لغو می‌کرد، نشریات بسیاری بدین ترتیب تعطیل شدند و در فروردین ۱۳۴۲ امتیاز ۹۱ نشریه به علت کم تیراژ بودن لغو می‌گردد. (منابع در کتاب «تاریخ روزنامه‌نگاری ایران، فرید قاسمی، جلد دوم، ص ۶۴۱ و ۶۴۲ »و نیز: «مطبوعات عصر پهلوی کتاب اول تهران مصور، مقدمه»). در فاصله‌ی ۴۹-۱۳۴۲ دوره‌ی سکون، سکوت و سانسور نشریات بود، و روند مطبوعات سیر خبررسانی حرفه‌ای را طی می‌کرد. در واقع در آن دوران امکانات ارتباطی بسیار محدود بود و با سانسور و تعطیلی روزنامه‌ها و مجلات، صدای نویسندگان و روشنفکران جامعه را به‌راحتی خاموش می‌کردند و از این طریق امکان ارتباط با مردم قطع می‌شد. با سیاست حذف روشنفکران و نویسندگان و… به صورت برنامه‌ریزی‌شده و سیستماتیک از وسایل ارتباط جمعی عمومی، و محدود کردن‌شان در عرصه‌ی مدنی و اجتماعی، در مراکز فرهنگی، در دبیرستان‌ها و دانشگاه‌‌ها توانستند ارتباط فرهیختگان و روشنفکران را با جامعه بسیار محدود کنند. این روند از سال ۴۹، با توقیف روزنامه‌ی خاک و خون، و روزنامه‌ی توفیق ۱۳۵۰ تداوم یافت. در سال ۵۱ دفتر مجله‌ی این هفته منفجر شد. در سال ۱۳۵۳ مجدداً دستور توقیف ۶۴ نشریه به شکل تلفنی صادر شد. (منبع: «روزنامه توفیق و کاکا توفیق، فریده توفیق، ص ۲۱۵ـ ۲۱۴ »؛ نیز: «تهران مصور، ۵۳-۱۳۳۰، شماره‌های مختلف») [۱ و ۲].

از اواخر دهه‌ی چهل تا پیش از انقلاب ۵۷، روحانیت تنها تشکل علنی، موجود و فعال در ایران بود که در سراسر کشور مراکز علنی و رسمی از طریق مساجد، هیئت‌های عزاداری، مراسم‌های مذهبی، مدارس مذهبی، حسینیه‌ها و تکیه‌ها داشت و از آن طریق تبلیغات و فعالیت مذهبی می‌کرد و خمس و ذکات خودشان را از مردم دریافت می‌کردند. آنان بدین ترتیب در ارتباط نزدیک با مردم قرار داشتند. بخش بسیار بزرگی از روحانیت فعالیت سیاسی نمی‌کرد و با رژیم شاه درگیر نبود و بسیاری هم طبق اسنادی که بعدها انتشار یافت حقوق‌بگیر ساواک و… بودند. همه‌ی این امکانات وسیع در دوره‌ی حکومت پهلوی در اختیار روحانیت گذاشته شده بود و آنها به راحتی فعالیت‌های مذهبی و برخی نیز از آنان فعالیت ضد بهائیت خود را با همکاری مقامات دولتی و امنیتی پیش می‌بردند. در طی دهه‌ی ۱۹۵۰، انجمن حجتیه شیخ محمود حلبی و انجمن تبلیغات اسلامی، و نیز در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، فعالانه در زمینه‌ی بهایی‌ستیزی تا انقلاب ۵۷، آزادانه فعالیت می‌کردند. اسنادی از همدستی بین انجمن تبلیغات اسلامی و ساواک در سازمان‌دهی فعالیت‌های بهایی‌ستیزانه وجود دارد که از جمله آنها، نظارت گسترده بر بهائیان بود.

در عوض بخش سکولار، غیرمذهبی، دمکرات، مصدقی و چپ جامعه به‌شدت سرکوب شده بود و شاه و ارگان‌های سرکوبش تمام فضاها را به روی آنها بسته بودند.

امکان سازماندهی و فعالیت رسمی و قانونی وجود نداشت و بسیاری از فعالین و رهبران این جریانات دستگیر، زندانی، تبعید و اعدام شده بودند و بخشی هم از کشور فرار کرده بودند و بخش مهم دیگری را با تهدیدات، سانسور و عدم اجازه‌ی فعالیت، خاموش کرده بودند. جالب است کتاب «ولایت فقیه یا نامه‌ای از امام موسوی کاشف‌الغطاء یا حکومت اسلامی» توسط آیت الله خمینی در بهمن ۱۳۴۸ ایراد شده‌اند[۳]. این کتاب در سال ۱۳۴۹ برای نخستین بار در بیروت چاپ و به ایران فرستاده شد و در سال ۱۳۵۶ با ضمیمه‌ی سخنرانی دیگری به نام «جهاد اکبر» به‌طور رسمی در ایران در زمان شاه چاپ شد. آیت‌الله خمینی در ۱۳ سخنرانی گفتمان «ولایت فقیه» را در کتاب حکومت اسلامی به‌عنوان جایگزین نظام شاهنشاهی مطرح ساخت که می‌توان آن را «منشور اسلام سیاسی شیعه» نامید که از سوی یک فقیه و کنشگر اسلام سیاسی تنظیم گردیده است و هدفش برقراری حکومتی است که در رأس آن فقها به‌عنوان «جانشینان پیامبر اسلام» جای گرفته و وظیفه‌ی اجرای دستورات و احکام اسلام را بر عهده می‌گیرند.

نهادهای فرهنگی و نظریه‌پردازان رژیم و ارگان‌های وابسته به آن می‌توانستند به‌راحتی نظرات آیت‌الله خمینی را در وسایل ارتباط جمعی نقد کنند و از این طریق مردم و روشنفکران را در جریان ایده‌ها و تفکرات ارتجاعی او قرار دهند. چنین حرکتی توسط حکومت شاه انجام نگرفت. غالب روشنفکران، فرهیختگان، کارشناسان حقوقی و اجتماعی، فعالین سیاسی و فرهنگی حتی کتاب‌های مربوطه را ندیده بودند و از مضامین آن اطلاع نداشتند. بی‌خبری و سانسور در آن دوره شدید بود. به‌راستی چرا حکومت شاه و ارگان‌هایش تفکرات آیت‌الله خمینی را که در کتابش طرح شده بود را امکان نقدش را فراهم نکردند؟ و اگر قادر به اینکار نبودند چرا برای روشنفکران مترقی و سکولار آن زمان فضا و امکانات لازم برای انجام چنین کاری را بوجود نیاوردند؟

طرح سوال چه باید کرد در میان جوانان خواهان تغییر
یرواند آبراهامیان درباره‌ی مبارزه مسلحانه و چه باید کرد و فضایی که در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی بر ایران حاکم شد می‌نویسد «غیر قانونی‌شدن احزاب سیاسی اپوزیسیون سنتی، استفاده از دادگاه‌های نظامی برای محاکمه فعالان سیاسی، استفاده از حکم اعدام‌های مکرر فعالان سیاسی و تظاهرات مسلح در خیابان‌ها به خصوص از آغاز دهه ۱۳۴۰ که جبهه ملی این امکان را یافت که تظاهرات بزرگی در خیابان‌ها برگزار کند. این شرایط سبب شد که کار به واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲و خشونت گسترده در خیابان‌های ایران برسد و ادامه پیدا کند.

سرکوب گسترده سیاسی این پرسش را در نسل جوان به وجود آورد که چه باید کرد؟ استراتژی‌های قبلی اپوزیسیون‌های سیاسی دیگر اعتباری نداشتند و عملی نبودند. برای بسیاری تنها پاسخ به این پرسش آن بود که از مبارزه‌ی سیاسی به‌سوی مبارزه‌ی مسلحانه بروند. تصادفی نیست که تقریباً همه بنیان‌گذاران جنبش فدایی اعضای جوان حزب توده و جبهه‌ی ملی و… بودند. این افراد شیفته و جذب پدیده‌ی مبارزه مسلحانه شدند. این فرایند توسط وضیعت و شرایط بین‌المللی تقویت شد. مثلا در سال ۱۹۵۹ انقلاب کوبا رخ داد،‌ در دهه ۱۹۶۰ میلادی تحولات گسترده را در آمریکای لاتین داشتیم. شرایطی به وجود آمد که در کشورهای گوناگون همه دریچه‌ها به جز مبارزه‌ی مسلحانه توسط رژیم‌ها به‌سختی بسته شده بود. در این شرایط تفکر چه‌گوارا مبنی بر اینکه وقتی مسیر به‌سوی اصلاحات سیاسی دیگر عملی نیست‌ مبارزه مسلحانه راهگشاست، اقبال پیدا کرد. وقتی که حکومتی مثل حکومت شاه از طریق روش‌هایی چون کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲روی کار می‌آید و دریچه را برای اصلاحات سیاسی می‌بندد، لاجرم مسیر را به‌سوی مبارزه مسلحانه باز می‌کند. از فردای کودتای ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) امکان تدوام روش سنتی فعالیت سیاسی و اپوزیسیون علیه رژیم شاه دیگر ممکن نبود و این پیش‌بینی نظریه چه‌گوارا درباره اینکه مبارزه‌ی سیاسی صرفا غیر مسلح دیگر ممکن نیست به وقوع پیوست و روند به‌سوی مبارزه مسلحانه رفت»[۴].

بنابراین تمایز نسل دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه با نسل دهه‌ی بیست و سی در این بود که در اوایل دهه‌ی سی کودتایی انجام شده و دولت مصدق سرنگون و شاه و دولت زاهدی پیروزی در کودتا را با اعدام ده‌ها نفر از افسران توده‌ای و با دستگیری، زندانی و شکنجه‌ی هزاران عضو حزب توده ایران، جبهه‌ی ملی ایران و… پیش برده بودند و این کودتا با کمک و نقشه کشورهای آمریکا و انگلیس اجرا و پیروز شده بود. در آن دوره نوجوانان و جوانان شاهد عینی اجرای کودتای آمریکایی و انگلیسی و خشونت حاصل از آن بودند. این تجربه‌ای تلخ و منحصربه‌فرد بوده که برای همه افرادی که در آن دوران تاریخی زندگی می‌کردند روی داده بود. شاه در ادامه دست ارگان‌های امنیتی و پلیسی وقت را در سرکوب جنبش‌های اجتماعی مانند دانشجویی، روشنفکری و چپ را باز گذاشت. با این سیاست‌های سرکوبگرانه مشروعیت دولت کودتایی زاهدی و شخص شاه در میان روشنفکران و ملی‌گرایان سکولار، مذهبی و چپ به سختی آسیب دیده بود.

در این دوره نسبت جوانانی که هنوز اعتقاد دارند با فعالیت سیاسی و اجتماعی می‌توانند از طریق «قانونی» به حقوق و مطالبات خود دست یابند، روزبه‌روز رو به کاهش رفته است. همه‌ی شواهد حاکی از این واقعیت است که سیاست در این دوره توسط شاه از طریق خشونت ساواک کاملاً تعطیل شد. در آن زمان حاکم بودن چنین روحیه‌ای نشانگر وجود بحران در روابط میان جوانان و روشنفکران با دستگاه دولتی است. در اصل می‌توان به‌درستی تاکید داشت که حکومت شاه و دستگاه سرکوب آن ساواک، مسئولیت مستقیم در کشاندن جوانان و روشنفکران معترض به سمت مبارزات رادیکال، دارند.

در نتیجه درک مبارزه مسلحانه، بدون توجه به موارد بالا و فضای خشن و سرکوبگرانه رژیم شاه در اواسط و اواخر دهه چهل، امکان‌پذیر نیست. در آن دوره و با توجه به فضای عمومی داخلی و جهانی، مبارزین و روشنفکران جوان فعال سیاسی به این احساس، درک و نتیجه‌گیری رسیدند که روش‌های قانونی مرسوم زندگی سیاسی و رفتار اجتماعی آن زمان نسل گذشته دیگر کهنه شده است و با تجربیات ‌عملی و جمع‌بندی‌های آنان و نیز با تجربیات پیروزمندانه‌ی مبارزات جنبش‌های رهایی‌بخش در جهان، همراهی ندارند و نمی‌توانند پاسخگوی مطالبات آنان در مبارزه باشند. آنان رفته رفته در فضای تحمیلی سکوت، رخوت، اختناق و سرکوب دستگاه حاکم، روش‌های دیگر مقاومت و نه گفتن به دیکتاتوری شاه را که غالباً به شکل رادیکال و اعتراضی بود را جایگزین مبارزات پیشین کردند.

فعالین جوان و روشنفکری که واقعه‌ی سیاهکل را رقم زدند، نسلی آرمانگرا، رادیکال، عدالت‌خواه، آزادی‌خواه، فداکار، صادق، از جان گذشته در برابر دیکتاتوری حاکم بودند که می‌خواستند فضای سکوت تحمیلی حاصل از سرکوب و اختناق را با مقاومت و از جان گذشتگی خود بشکنند. چریک‌های فدایی با چنین تصویر و ارزش‌هایی به حافظه جنبش سیاسی و اعتراضی مردم راه یافتند. چریک‌ها در مدتی کوتاه حمایت نیروهای جنبش اعتراضی و روشنفکری، فرهنگی را از هر طیفی به سمت خود جلب کردند. در واقع تشکیل چریک‌های فدایی محصول فعالیت فکری محافل سیاسی و فرهنگی روشنفکران و فعالین چپ در دهه‌ی چهل بوده است.

تولد چریک‌های فدایی خلق و تقویت جنبش اعتراضی

میتینگ سیاسی سازمان چریک‌های فدایی خلق در زمین چمن دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۷

نسل جوان چپ دهه‌ی چهل و پنجاه را باید در زمانه‌ی خود و در جامعه‌ای در حال گذار و زیر سلطه‌ی استبداد و دیکتاتوری بررسی کرد. نسل جوان چپ، با بحث‌ها و گفتگوها و فعالیت‌های فکری و فرهنگی به‌دنبال راه‌های نو و برآمد عملی برای بیرون آمدن از آن فضای سکوت و رخوت آن روز جامعه بود. به‌علاوه این نسل روشنفکر و مبارز جوان کشور در اواخر دهه‌ی ۴۰، همه  راه‌ های مسالمت‌ آمیز و قانونی را به‌  روی خود بسته دید و در حین حال شاهد تغییر و تحولات انقلابی، مدنی و سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان بود. تظاهرات‌های میلیونی در کشورهای اروپایی و آمریکا علیه جنگ آمریکا با ویتنام، فعالیت‌های وسیع و پرشکوه جنبش‌های دانشجویی و فمنیستی در اروپا، جنگ‌های چریکی در آمریکای لاتین، انقلاب الجزایر، پیروزی انقلاب کوبا و مبارزات فلسطینی‌ها و جنبش حقوق مدنی در آمریکا، از نمونه‌های مشخص اتفاق افتاده در آن دوران است. همه‌ی این مبارزات به نوعی موجب تقویت انگیزه‌ی جوانان و روشنفکران ایرانی برای دگرگونی‌های اجتماعی در جامعه‌ی آن دوره شد. چریک‌های فدایی خلق در دوران خفقان و دیکتاتوری و با تاکید بر ضرورت اقدام سیاسی و پاسخ به نیازهای نسل جوان چپ اواخر دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه ایران متولد شدند. سیاهکل مقاومت و نه به دیکتاتوری را پرطنین ساخت و تاثیر روحی بسیار مثبتی بر روحیه‌ی معترضین در ایران گذاشت و به حمایت گسترده دانشجویان، محافل روشنفکری و سیاسی از چریک‌های فدایی خلق منجر شد. هدف تاکتیک «مبارزه‌ی مسلحانه» چریک‌ها بیشتر برای تضعیف و از بین بردن استبداد شاه بود. جنبش اعتراضی رفته‌رفته پرقدرت شد و در دهه‌ی پنجاه هزاران نفر از محافل دوستدار و هوادار این جریان در داخل و خارج از کشور، چریک‌های فدایی را به عنوان نمادهای جریان عدالت‌خواه، آزادی‌خواه و استقلال‌طلب کشور می‌دانستند و از مبارزه و مقاومت آنان در برابر استبداد حمایت می‌کردند.

برخورد شاه و ساواک با مذهب و روحانیون
پس از کودتای ۲۸ مرداد، شاه رابطه‌اش را با روحانیون سنتی نزدیک‌تر کرد تا بتواند مشروعیت از دست رفته‌اش را بازسازی کند. با نزدیکی محمدرضا پهلوی به علمای شیعه، پروژه‌ی بهایی‌ستیزی (اقلیت مذهبی) در ایران آغاز شد. در سال ۱۹۵۵ میلادی، ساختمان مرکز ملی بهائیت حظیرهالقدس (بهشت) در تهران، توسط ارتش اشغال شد و بعد از چند روز گنبد این بنا توسط روحانیون و ارتش خراب شد.

به دنبال آن، با چراغ سبز مقامات دولتی، قتل‌عام وحشیانه بهائیان در سراسر کشور صورت گرفت؛ به‌طوری‌که خیلی از بهائی‌ها کشته شدند، اموالشان مصادره یا نابود شد، به زنانشان تجاوز شد، ‌بهائیان شاغل از کار برکنار شدند و به انواع گوناگون، آن‌ها به صورت انفرادی یا جمعی، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. در طی دهه‌ی ۱۹۵۰، تا قبل از انقلاب ۵۷، انجمن حجتیه شیخ محمود حلبی و انجمن تبلیغات اسلامی، در دهه‌ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، فعالانه در زمینه‌ی بهایی‌ستیزی کار می‌کردند. اسنادی از همدستی بین انجمن تبلیغات اسلامی و ساواک در سازمان‌دهی فعالیت‌های بهائی‌ستیزانه وجود دارد که از جمله آنها، نظارت گسترده بر بهائیان بود.

«با آغاز برنامه‌های مدرن‌سازی کشور فعالیت‌های دینی جریانات مذهبی تا زمانی که قدرت مطلقه شاه مورد چالش قرار نمی‌گرفت تحمل می ‌شد. در دهه‌ی ۴۰ و مشخصاً از اوایل تا اواسط دهه‌ی ۵۰، فعالیت گروه‌های مذهبی در حوزه‌های مختلف به شکلی گسترده و به‌ویژه در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی افزایش یافت. از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۴ شمار مساجد تهران ۱۴ برابر شد و از ۲۹۳ واحد به ۱۱۴۰ واحد رسید. بر پایه‌ی سرشماری سال ۱۳۴۵، تعداد مساجد مناطق روستایی به ۴۸۹۰۰ می‌رسید»[۵]. در آماری دیگر به قول زنده یاد داریوش همایون:” وقتی شاه به قدرت رسید ۲۰۰ مسجد در سراسر ایران وجود داشت. با سرنگونی حکومت شاهنشاهی تعداد مساجد به ۵۵ هزار واحد رسید». شاه در دهه‌ی چهل و اوایل پنجاه امامان شیعه را یا در خواب می‌دید یا نظر کرده‌ی آنان بود و یا حمایت الهی و تایید خداوند را با خود داشت. سفرهای شاه و خانواده‌اش به مراکز مذهبی، باز گذاشتن دست روحانیون برای انجام تبلیغات مذهبی و ده‌ها امکان دیگر را می توان به عنوان نمونه‌های روشن مطرح کرد و نشان داد که فعالیت‌های تبلیغی و مذهبی بخش بزرگی از روحانیون و طرفدارانشان در کشور کاملاً آزاد بود و تحمل می‌شد.

زنده‌یاد شاهپور بختیار در کتاب «یکرنگی» می‌نویسد «شاه به طرق مختلف راه را برای خمینی هموار کرد. قسمتی از نیروهای فعال ملت که راه را به‌روی خود بسته یافتند به طبقه‌ی مذهبی پناه بردند. از آنجا که تجمع مخالفان ممنوع بود و گردهمایی در سلول‌های حزب واحد نیز معنایی نداشت، جوانان خود را به دامن مذهبیون انداختند: راه ملیون مسدود شده بود ولی دروازه‌ی مذهب باز بود. این مفر، بدآیند آمریکایی‌ها هم نبود چون آنها تصور می‌کردن د که مذهب بی‌خطر است و جوانان بی‌آن که آزاری برسانند می‌توانند شیطنت و هیاهوی خود را در آن میدان مصرف کنند! [۶].

آیت‌الله خمینی در تمام دورات تبعیدش بدون ترس و نگرانی از برخورد ساواک، علیه سیاست‌های شاه موضع می گرفت و سخنرانی و اعلامیه صادر می‌کرد. اما در عوض شاه و ساواک چنین دست‌ودلبازانه با مخالفان غیر مذهبی و مترقی برخورد نمی‌کردند. سمت اصلی فعالیت سرکوب‌گرانه‌ی ساواک و دیگر ارگان‌های امنیتی شاه برای از بین بردن نیروهای چپ، خاموش کردن صدای نیروهای ملی، لیبرال و دمکرات‌های سکولار بود. در واقع می‌توان با تاکید گفت که شاه یکی از مهمترین عوامل و بسترساز انقلاب اسلامی ایران به شمار می‌آید که به اشکال گوناگون پیش از انقلاب به اسلامیزه کردن کشور کمک ‌رساند. این سیاست و عملکرد در واقع تضعیف نیروهای سکولار و دمکرات بود که نتیجه‌اش در کشور منجر به رشد و پیروزی اسلام سیاسی آیت الله خمینی شد.

سال ۵۷ با پیوستن نیروی تازه‌نفس به مبارزه، تعادل قوا عوض شد
در سال‌های ۵۶ رفته رفته اعتراضات جنبش اعتراضی و سیاسی به شکل نامه‌نگاری به ارگان‌های بین‌المللی، نامه به دولت مردان حکومتی و شخص شاه، تحصن، راهپیمایی، تظاهرات، تجمعات، جلسات و اعتصابات آغاز شد. در سال ۵۷، بخشی کوچکی از دانش‌آموزان دبیرستان‌ها در این آکسیوهای اعتراضی در شهرهای مختلف کشور به مناسبت‌های پیش‌آمده علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کردند اما با بازگشایی مدارس، دانش‌آموزان به شکل گروهی در هر مدرسه‌ای دست به سازماندهی و اعتراض به وضعیت موجود و علیه دیکتاتوری شاه و رفتن او به عنوان یکی از مهم‌ترین فاکتورهای اعتراضی وارد صحنه سیاسی کشور شدند. می‌توان فضای روانی آن دوران را چنین فرمولبندی کرد که رژیم شاه در وجدان عمومی مردم ایران محکوم شده بود.

مبارزات اجتماعی علیه رژیم شاه با آمادن فاکتور دانش‌آموزان دبیرستانی منسجم‌تر شد. هم‌زمان با اعتراضات دانش آموزی موج اعتصابات نیز شروع شد. حضور دانش‌آموزان تعادل قوا را به نفع جنبش اعتراضی عوض کرد و جان تازه‌ای به جنبش داد. دانش‌آموزان هر روزه با سر دادن شعارهای ضد حکومتی و علیه شخص شاه در تجمعات خود به اعتراضات دامن می‌زدند و مدارس را به عنوان اعتراض تعطیل می‌کردند و با سازماندهی تظاهرات به سمت دانشگاه های کشور که محل اعتراضات و تجمعات جنبش اعتراضی بود می‌رفتند.

در تاریخ ۱۳ آبان سال ۵۷، دانش‌آموزان دختر و پسر با تعطیلی مدارس به سوی دانشگاه تهران حرکت کردند. نیروی بزرگی در دانشگاه جمع شده بود. تظاهرات دانش‌آموزان در روز ۱۳ آبان نه یک اتفاق موردی دانش‌آموزی بلکه مجموعه‌ای از حرکت های اعتراضی متعدد روزانه‌ی دانش‌آموزان در سطح کشور و شهر تهران بود. نیروهای ارتش برای ترساندن و خارج کردن این نیرو از صحنه‌ی مبارزه به تظاهرات‌کنندگان حمله کردند و عده‌ای از دانش‌آموزان در دانشگاه کشته و زخمی شدند. سرکوب دانش‌آموزان موجب خشم جامعه شد و شریف ‌امامی نخست‌وزیر وقت استعفا داد.

قابل توجه می‌باشد که تمام سازماندهی‌های تظاهرات و اعتراضات در مدارس توسط بخش‌هایی از دانش‌آموزان فعال سیاسی انجام می‌گرفته است. در این مقطع اعتراضات آنقدر گسترده شده بود که امکان کنترل آنها وجود نداشت. در هر نقطه‌ی تهران و شهرستان‌ها محل تجمع و اعتراض دانش‌آموزی بود. دانش‌آموزان در روز با نیروهای امنیتی و پلیسی درگیر می‌شدند. آکسیون‌های اعتراضی دانش‌آموزان مدارس به سطح محلات تهران و شهرستان‌ها کشیده شده بود. اعتراضات دانش‌آموزی به دیکتاتوری تنها به آکسیون‌های روزانه منتهی نمی‌شد. دانش‌آموزان از شرکت‌کنندگان فعال تظاهرات‌های شبانه علیه رژیم بودند. نوجوانان ۱۴تا ۱۸ ساله در گروه‌های متشکل در مدارس و محلات دست به سازماندهی می‌زدند و با ارگان‌های پلیس، ارتش و امنیتی‌ها درگیر می‌شدند. گروه‌های نوجوانی که همدیگر را در مدارس و محلات از سال‌ها پیش می‌شناختند و نگرانی و ترس از هیچ چیزی نداشتند. نوجوانان و جوانانی که این اکسیون‌ها را سازماندهی می‌کردند غالباً کسانی بودند که طرفدار آزادی، عدالت اجتماعی، برابری، علیه فقر و استثمار بودند. این طیف از نوجوانان و جوانان حکومت شاه را قبول نداشتند و با درکی که از عدالت، آزادی و دیکتاتوری داشتند در وسط میدان مبارزه دست به سازماندهی می‌زدند. آنان از این طریق احساس قدرت می‌کردند و می‌خواستند همه‌ی وجودشان را برای بهترشدن زندگی مردم به راحتی بدهند و همین از جان گذشتگی و صداقت باعث می‌شد نگاهشان به چریک‌های فدایی خلق مثبت و محترمانه باشد. این طیف از نوجوانان و جوانان پیش از انقلاب در محلات جنوب تهران به ابتکار خود گروه‌های چند نفره‌ی امداد و کمک‌رسانی درست کرده بودند تا در سرمای آخر پاییز و اول زمستان مردم با مشکل برخورد نکنند. توزیع نان و نفت برای هر خانه‌ای در محلات پایین شهر از نمونه‌های فعالیت این نوجوانان و جوانان محلات پایین شهر تهران بوده است.

تجربه واقعیت های تاریخی دیروز برای تقویت نیروی معترض جنبش زن، زندگی، آزادی
پیشتر متذکر شدم که پس از انقلاب، نیروهای استبداد مذهبی و ارتجاعی در کشور حاکم شدند و در ادامه همه نیروهای ملی، دموکرات، جمهوریخواه سکولار، چپ، اتنیکی و روشنفکران و دگراندیش غیرمذهبی به شکلی خشونت آمیز از صحنه سیاسی جامعه حذف کردند. آنها توانستند شکاف نسلی در جامعه بوجود آورند تا تجربه نسل های قبلی به نسل های جدید انتقال نیابد. از فردای انقلاب طیف غیر مذهبی و انقلابی جامعه فورا به مقاومت در برابر قدرت اسلامی مستقر شده برخاست. حکومت به سرکوب گسترده روی آورد و هزاران نفر از نیروهای مترقی را اعدام، شکنجه، زندانی، و بخش بزرگی از آنها را مجبور به تبعید اجباری کرد. همه قربانیان خشونت و جانباختگان راه آزادی غالبا نوجوانان و جوانانی بودند که برای آزادی، عدالت اجتماعی و هزاران آرزو خوب و انسانی و برای سربلندی کشور و بهروزی و  آینده خوب برای مردم ایران، تلاش کردند. این نیروهای سیاسی جوان و مترقی از فردای انقلاب مورد سرکوب گسترده و بی رحمانه حکومت و نیروهای سرکوبگرش تحت عنوان ضد انقلاب، ضد اسلام، تجزیه طلب و عوامل کشورهای خارجی، قرار گرفتند. این نیرو با درکی که در آن زمان از حقوق مدنی، آزادی ها، و حقوق بشر داشت در برابر استبداد مذهبی ایستاد. اما در این مبارزه نابرابر به شکل وحشتناکی سرکوب شد. پیشتر با استناد به اسناد تاریخی متذکر شدم که حکومت دیکتاتوری سابق نخواست فرهنگ سیاسی جامعه را رشد دهد. نخواست اراده و دخالت مردم در فضای سیاسی جامعه را فراهم کند. حتی تا آنجا که توانست جوانان، روشنفکران و نخبگان سیاسی معترض به دیکتاتوری را در جامعه با سرکوب و سانسور به زندان و حاشیه بکشاند. اما در عوض امکانات را در اختیار نیروهای مذهبی و روحانیون قرار داد. برخی ها می گویند جنگ سرد و ترس از کمونیستی شدن ایران، شاه و حکومتش را به بیراهه برد. اما از نتیجه و هزینه ای که بر جامعه وارد شد سخنی نمی گویند. در واقع نتیجه این بیراهه رفتن موجب قدرت گیری همه جانبه یک نیرو و شبکه مذهبی ارتجاعی ضد زن در سطح جامعه شد که تا همین امروز، ایران و مردمش را در عرصه های بسیاری با هزینه های بسیار سنگین و جبران ناپذیری مواجه کرده است.

البته در این ارتباط هم می شود از شخصیت ها، جریانات سیاسی مانند جبهه ملی، نهضت آزادی، جریانات انقلابی مانند سازمان چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق، به مردم و جامعه به ستوه آمده از تبعیض، تحقیر، اختناق و دیکتاتوری انتقاد کرد که آنها هم مسئولیت در قبال وضعیت پیش آمده پس از انقلاب دارند. و اینکه اعتراضات به دیکتاتوری و تبعیض در زمان شاه را آنها می توانستند به اشکال دیگری پیش ببرند. یا اینکه انقلاب می‌توانست به شکلی کنترل شود، یا به مسیر دیگری با به قدرت رسیدن زنده یاد شاپور بختیار در سرازیری انقلاب در آن ۳۳ روز آخر، کشیده می شد. با تاکید می گویم من مخالفتی در سهم گیری و برخورد با گذشته ندارم. اما آن نیرویی که در قدرت بوده است و تمام امکانات در دستش متمرکز شده بود، منطقا می بایست مسئولیت اصلی بروز و وقوع انقلاب را به عهده بگیرد و نه نیروهای ملی، مترقی و چپ معترض جامعه.!

من فکر می کنم در بررسی های تاریخی می شود نقش هر یک از نیروها را با مراجعه به واقعیت ها، آمار و اسناد موجود بخوبی بررسی کرد اما هیچگاه نمی توان نیروهای مترقی، ملی و چپ را مسئول شکست انقلاب و به انحراف بردن آرزوهای نیک و انسانی انقلاب مردم تلقی کرد. البته می شود با خرج پول و استفاده از رسانه ها چنین روحیه فریبکارانه ای را مطرح و تقویت کرد اما نمی شود تاریخ را به سادگی تحریف کرد. مدارک و شواهد تاریخی بسیاری این دروغ های بزرگ را تایید نمی کنند. جامعه‌ی ایران آن جامعه‌ زمان انقلاب ۵۷ نیست. جامعه‌ ایران دستخوش تغییرات جدی شده است. تجربیات بسیاری در این جامعه انباشته شده اند. امروز نیروی تغییر و تحول بنیادی در جامعه از میان زنان، نوجوانان و جوانان سراسر ایران هستند. این نیروها با وجود تنوعاتی که در میانشان وجود دارد متحد علیه تبعیض، اتوریته، حکومت فردی، ولایی، موروثی و ایدئولوژیک و برای زندگی در یک جهان بهتر و امروزی، مبارزه می کنند. آنها به نیروی خود بیش از هر نیروی دیگری اعتماد دارند. آنها برای پیش برد مبارزه در هزاران شبکه، خوشه، شاخک و گروه تحت عناوین مختلف متشکل هستند. هر فرد یا نیرویی که مانع در مسیر مبارزه شان ایجاد کند به راحتی آنها را کنار می گذارند. این نیروی تغییر و تحول، رهبران، نخبگان و نیروهای فکری و میدانی خود را دارند و در این عرصه در داخل کشور با هم در ارتباط اند و بسیار پر قدرتند. آنها به صورت جدی در حال تلاش و تکاپو برای ساختن نیروی جدیدی در جامعه هستند و رژیم های کنونی و گذشته، آرزوها و خواستهای آنها را برآورده نمی کند. به دنبال ساختن هستند. برای انجام تغییرات، بسیار آگاهانه عمل می کنند و در این راه از هزینه دادن باکی ندارند و حتی در مواقع گوناگون نیز در دفاع از خود دستگاه سرکوب را با هزینه های بزرگ سیاسی و اجتماعی مواجه می کنند. این نیرو اتکاش به نیروهای داخل است اما در مسیر رسیدن به مطالباتش قدرت این را دارد که نیروهای خارج را نیز با خود همراه کند. تاکنون این نیروی آگاه و مدرن معترض در این چند ماه توانسته نیروهای نسل های قبلی را تحت تاثیر مبارزات و خواسته های خود قرار دهد و آنها را به اشکال گوناگون به حمایت از خود بکشاند. این نیرو فعلا در حال خودسازی، سازماندهی و برآمد سیاسی علنی برای انجام تغییر و تحولات همه جانبه در جامعه است. نیروی نوجوان و جوان جنبش زن، زندگی، آزادی، تا همین جا توانسته اعتماد نسل های دیگر را به مطالبات دموکراتیک و سیاسی خود برای گذر از دیکتاتوری و استبداد جلب و جذب کند. در ادامه این نیروها در عرصه عملی و در خیابان، همراه نیروی بزرگ و شگرف زنان و جوانان خواهند شد. با این نیروی مدرن و دموکراتیک که مطالبات ضد تبعیض، برابرخواهانه و رو به آینده روشن و بهتر دارد همراه شویم و صدایشان در خارج باشیم!

منابع:

یک – مطبوعات ایران در برابر سانسور: ۱۳۳۲-۱۳۷۷

دو – مطبوعات ایران از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷

سه – ویکی پدیا

چهار – «ایران بین دو انقلاب» – یرواند آبراهامیان

پنج – چگونه شاه روحانیون را به قدرت رساند- نوشته محمود روغنی (م رها)، قسمت اول و دوم

شش – کتاب «یکرنگی» نوشته‌ی شاهپور بختیار ترجمه مهشید امیرشاهی در فرمات پی دی اف. در اینترنت