رد یا پذیرش ناسیونالیسم/بحثی درباره‌ی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهه‌های ١٨٤٠ تا ١٨٨٠

ديدگاه

مونک نتیجه می‌گیرد: «ایرلند مارکس را وادار کرد تا اهمیت واقعی جنبش ناسیونالیستی و نیاز به کار برای مفصل‌بندی جنبه‌های مترقی آن را تشخیص دهد، [در حالی که] مورد لهستان نشان داد که چگونه دموکراسی تنها راه دستیابی به استقلال ملی است.»

برگرفته از سايت نقد

رد یا پذیرش ناسیونالیسم

بحثی درباره‌ی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در در دهه‌های 1840 تا 1880

نوشته‌ی: میخال کاسپرژاک
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

چکیده: رابطه‌ی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آن‌که از لحاظ نظری می‌کوشید تا ناسیونالیسم را هم‌چون محصول گذرای سرمایه‌داری رد کند، در عمل اغلب از جاذبه‌اش بهره‌برداری و از مجموعه‌ی گسترده‌ی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفت‌وشنود دشوار و پردست‌اندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائه‌ی اظهارنظری قطعی در‌باره‌ی مسئله‌ی ملیّت غفلت کردند. مقاله‌ی کنونی سیر تحول مفهوم‌بندی مسئله‌ی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال می‌کند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگی‌های ترقی‌خواهانه و پیچیدگی‌ها، گونه‌گونی‌ها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاه‌های مارکس و انگلس درباره‌ی مسئله‌ی ملیّت می‌پردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئله‌ی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرش‌ها از دهه‌ی 1840 تا 1860 ارائه می‌دهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنش‌گری آغشته بود. نظراتشان انعطاف‌ناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سده‌ی نوزدهم تکامل یافت.

مشاهده نسخه‌ی کامل به صورت پی دی اف:

رد یا پذیرش ناسیونالیسم
بحثی درباره‌ی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در در دهه‌های 1840 تا 1880