ديدگاه: مشروطه‌خواهی برنهاده‌ای برای خاج‌پرستی

آن‌وقت ایران و ایرانیت برتر‌ی‌طلبانه تافته‌ای جدا بافته برای حکومت قرار می‌گیرد که لابد دیگران هم باید به این اندیشه‌های مضحک عظمت‌طلبانه و بیمارگونه احترام بگذارند. در چنین فضایی است که ضمن ترویج اندیشه‌های شبه فاشیستی، شاه یا هر دیکتاتور دیگری زاده می‌شود. اما شعار راهبردی زن زندگی آزادی در نهایت هر اندیشه‌ی آسیب‌زای خودانگارانه‌ای را به دور خواهد ریخت.

ديدگاه

مشروطه‌خواهی برنهاده‌ای برای خاج‌پرستی

س. حمیدی (عصرنو)

در جنبش‌های اجتماعی گاهی نیز هنجارهایی ناپایدار و موقتی باب می‌شوند که به آن‌ها مد اجتماعی (social fashion) می‌گویند. مد اجتماعی چندان هم لازم نیست مدتی طولانی تاب بیاورد. مثل لباس پوشیدن و یا آرایش کردن آدم‌ها می‌ماند که هر از چندگاهی رنگ می‌بازد تا جایش را به انواع جدیدتری از آن بسپارد. اما مد اجتماعی تنها به مدل‌هایی از لباس محدود باقی نمی‌ماند بلکه می‌تواند مدل‌هایی از اندیشه‌ی اجتماعی را نیز فراروی آدم‌ها بگذارد. شاه‌پرستی و سلطنت‌خواهی نیز چیزی از همین مدل‌های فکری فراتر نمی‌رود. چراکه در فضای شاهخواهی و سلطنت‌طلبی نمونه‌هایی از آدم‌های جدید خلق می‌شوند که مدل‌های رفتاری فرسوده‌ای را به پیش می‌برند. جدای از این، شاه‌پرستان پیش از این‌که مدرن و امروزی باشند نمونه‌های واپسگرایانه‌ای از فضاسازی اجتماعی یا طبیعت پیشامدرن را پیش روی ما می‌گذارند. چون هرچند دنیای امروزی را باور دارند، ولی با تمامی این احوال در فضایی اجق وجق از گذشته و کهنگی جامعه پرسه می‌زنند.

صادق هدایت روزگاری پیش از این همین گروه اجتماعی شاه‌پرست را خاج‌پرست می‌نامید. چون وابستگی ایشان را به دم و دستگاه انگلیسی‌ها امری محرز می‌دید. اما امروزه خاج‌پرستان از روی شرمساری شناسه‌های دیگری را برای معرفی خود به کار می‌گیرند. چون ضمن پرهیز از واژه‌های شاه‌پرست و سلطنت‌طلب، خودشان را مشروطه‌خواه یا مشروطه‌طلب می‌نامند. با همین نام‌گذاری ساختگی است که به ظاهر برائت خود را از شاه‌پرستی و شاه‌خواهی نیز اعلام می‌کنند. نوعی توبه‌ی سیاسی که هرگز در رفتار اجتماعی ایشان نمود نمی‌یابد. چون هنوز هم با شعار “جاوید شاه، جاوید شاه” است که خیلی عوامانه پا به میدان سیاست می‌گذارند. همه می‌دانند که هزینه‌های جاوید شاه گفتن‌های زمان “اعلی‌حضرت همایونی” از کجاها تأمین می‌شد. ولی سردادن چنین شعارهایی در خیابان‌های لندن و لس‌آنجلس امروزی حکایت از آن دارد که سرچشمه‌های اصلی حمایت از “جاوید شاه” گفتن، هنوز نیز به عمر خود ادامه میدهد. بی‌دلیل نیست که مردم چنین شعاری را سال‌ها پیش از این، به “چاپید شاه، چاپید شاه” بدل نموده‌اند. اما مشروطه‌خواهان امروزی تلاش می‌ورزند ضمن کاربرد چنین اصطلاحی خاطرهی ساواک بازی و داغ و درفش رستاخیزی‌های آریامهر را از ذهن توده‌های مردم بزدایند. در واقع از گذشته‌ی خود شرمشان می‌آید. اما حاضر نمی‌شوند که چنین نقدی از گذشته در جایی رسانه‌ای گردد.

نومشروطه‌خواهان در رسانه‌های خویش تبلیغی را پیش می‌گیرند که از این پس شاه باید مسئول باشد. ولی این موضوع را در سامانه‌ای از سیاست به کار می‌گیرند تا سرآخر مثل گذشته یکی بگوید و بلافد و دیگران در کلام او قانون و فرمانی آسمانی را سراغ بگیرد. مگر زمان همان “اعلی‌حضرت همایونی” کسی جرات داشت از مشروطه و قانون اساسی آن سخن بگوید؟ در کتاب‌های درسی هم فقط برای توجیه حکومت موروثی سراغ قانون اساسی و متمم آن را می‌گرفتند. هم‌چنین نشر قانون اساسی مشروطه تا جایی ممنوعیت داشت که هرگز هیچ ناشری جرات نداشت به چاپ و انتشار متن آن روی بیاورد. قانون اساسی کتابی ممنوعه بود که حتا در زیر میز ناشران هم کسی نمی‌توانست به نمونه‌ای از آن دست بیابد. گفتنی است که رضاخان نیز با شعار مشروطه‌خواهی بود که بساط مشروطه و قانون اساسی آن را برای همیشه از سیاست ایران ورچید. همین ترفند رضاشاهی اکنون نیز مشروعیت یافته است تا عدهای به بهانه‌ی مشروطه‌خواهی پا پیش بگذارند و در الگویی از اعلاحضرت یا روح‌الله خمینی بر هر چه قانون و قانونیت خط قرمز بکشند.

تاکنون در داخل ایران حرکتی اثرگذار از مشروطه‌خواهی یا سلطنت طلبی دیده نشده است. به عبارتی روشن، چنین گیاهی هرگز در سرزمینی از داخل کشور امکان رشد نمی‌یابد. مگر آنکه نمونه‌ای از آن را از خارج مرزهای رسمی کشور به داخل بکشانند. هدف سلطنت‌طلبان نیز چیزی جز این نمی‌تواند باشد. آنان اندیشه‌ای را به پیش میبرند که ابتدا انقلاب توده‌ای “زن زندگی آزادی” را به نام خویش مصادره نمایند و سپس رهبری شاه‌مآبانه‌ی خود را در فضای آن تثبیت کنند. به همین دلیل هم احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و نهادهای مدنی را از پایه و اساس باور ندارند تا افرادی منزوی از تشکل‌های مردمی را به جای آن‌ها بنشانند. همان شیوه و شگردی که پهلوی پدر و پسر نیز گونه‌هایی از آن را در سیاستگذاری مغتنم می‌شمردند. مشروطه‌خواهان امروزی نیز مشروطه را بدون احزاب سیاسی آن می‌خواهند. مگر آن‌که این احزاب بتوانند در سامانه‌ای از حزب ایران نوین یا حزب خودمانی رستاخیز برای ایشان نقش بیافریند. همان احزابی که نمونه‌های کامل‌تری از آن‌ها را رهبر جمهوری اسلامی نیز در آستین خود می‌پروراند. همه‌ی این احزاب برای حرف‌شنوی از بالایی اگر تا دیروز به دهان اعلی‌حضرت نگاه می‌کردند، امروزه چشم به دهان رهبر نظام جمهوری اسلامی دوخته‌اند.

به استناد آن‌چه که در زندان‌های کشور می‌گذرد معلمان، دانشجویان، کارگران، هنرمندان، وکیلان و زنان مبارز در خاکریز نخست انقلاب زن زندگی آزادی ایستاده‌اند. ولی تا کنون در جایی مشاهده نشده که فردی از این کنشگران عکس‌های شاه و پسرش را به دست بگیرد و شعار جاوید شاه، جاوید شاه، شعبان بی‌مخ را سر بدهد. تحمیل شعارهایی از خارج به جنبش اعتراضی داخل، دست کم بین مردمان عادی جامعه چندان وجاهت ندارد. شکی نیست که سوداگران چنین ماجرایی خواب‌هایی را دوره می‌کنند تا خودشان را الگویی سیاسی برای شهروندان داخل کشور به حساب بیاورند. اما چنین رؤیای برآمده از حال و هوای خارج، با زندگی و معیشت مردم عادی ایران بیگانه باقی مانده است. چون مردمان فرودست و مزد‌بگیر ضمن کنش خود برنامه‌هایی از رفاه اجتماعی را در شعار “زن زندگی آزادی” سراغ میگیرند. اما مشروطه‌خواهان شرمنده از گذشته‌ی سیاسی خود، در شعار “زن زندگی آزادی” تنها براندازی جمهوری اسلامی را هدف گرفته‌اند تا با چنین حقه‌ای، رضاخانی دیگر بیافرینند که تنها به حریم و حرمت تخت خویش می‌اندیشد. تختی که آفرینندگان فرامرزی‌اش بهتر می‌فهمند چه کسی را بر اریکه‌ی آن بنشانند یا پایین بکشند. سرنوشت رضاخان و پسرش نیز مستندات خوبی برای همین ادعای تاریخی رو می‌کند.

مشروطه‌خواهان امروزی همان شاه‌پرستان دیروزی هستند که مشت‌های مردمی انقلاب بهمن ایشان را فراری داد. اما روح‌الله خمینی سرآخر توانست ضمن حقه و نیرنگ بر همان کرسی شاهانه جلوس کند. تک‌گویی‌های روح‌الله خمینی نیز از تک‌گویی‌های شاهانه چیزی کم نمی‌آورد. غیر مسئول بودن رهبر را هم خود او از هنجارهای سیاسی شاه وام گرفته بود. چنان‌که پدیده‌ی “ولایت” معادل خوبی برای همان شاه غیر مسئول قرار گرفت.

اینک مشروطه‌خواهان یا همان سلطنت‌طلبان خیلی راحت موضوع انقلاب را از ماهیت انقلابی آن تهی می‌کنند. آنان انقلابی را پی می‌گیرند که تنها به براندازی جمهوری اسلامی بینجامد. آن‌وقت جریان مردمی انقلاب را ترمز می‌زنند تا برگزیده‌ی حیاط خلوت خود را به جای علی خامنه‌ای بنشانند. بدون تردید کارهای مشروطه‌خواهان در همین جا پایان می‌پذیرد. اما تئوری انقلاب در کتاب‌های جامعه‌شناسی معنا و مفهوم دیگری را هدف میگیرد که سلطنت‌طلبان چنین تعریفی را از ذات آن تهی می‌کنند. شکی نیست که مردم در پس شعار زن زندگی آزادی، مطالبات تلنبار شده‌ی سالیان سال خود را فریاد می‌زنند. چنین مطالباتی از مشروطه تا کنون دوام آورده‌است و برآوردن آن قرار است رفاه اجتماعی را برای ایشان تضمین نماید. در همین‌جا است که بین درک و فهم مشروطه‌خواهان از شعار زن زندگی آزادی با خواست همگانی مردم فاصله می‌افتد. چون مردم پس از براندازی جمهوری اسلامی است که نان، مسکن و کار می‌خواهند. اما درک و فهم پدیده‌ی بی‌غذایی، بی‌پناهی و بیکاری برای مشروطه‌طلبان امری مشکل می‌نماید. چون محرومیت از نان، مسکن و کار هرگز در قاموس سیاسی سلطنت طلبان یا همان مشروطه‌خوهان نمی‌گنجد. هرکدام از این دو طیف سیاسی دنیای ویژه‌ی خودشان را می‌تنند که این دنیاهای جدا از همدیگر، هرگز به اندرون هم‌ راه نمی‌برند.

سلطنت‌طلبی در هر شکل و شمایلی که بگویی نمونه‌هایی از ناسیونالیسم کور را نیز در خود پنهان دارد. ناسیونالیسمی کور که به انواع و اقسام شوونیسم مزمن خواهد انجامید. در فضای همین شوونیسم آسیب‌زا است که تمرکز گرایی سیاسی باب می‌گردد تا موضوع خشونت و سرکوب را در هر جایی از جامعه که بگویی بگسترانند. آن‌وقت ایران و ایرانیت برتر‌ی‌طلبانه تافته‌ای جدا بافته برای حکومت قرار می‌گیرد که لابد دیگران هم باید به این اندیشه‌های مضحک عظمت‌طلبانه و بیمارگونه احترام بگذارند. در چنین فضایی است که ضمن ترویج اندیشه‌های شبه فاشیستی، شاه یا هر دیکتاتور دیگری زاده می‌شود. اما شعار راهبردی زن زندگی آزادی در نهایت هر اندیشه‌ی آسیب‌زای خودانگارانه‌ای را به دور خواهد ریخت.

/ توضیح: طرح ابتدای این مقاله، از زنده یاد اردشیر محصص وام گرفته شده است.