کادرسازی و تشکیلات بر کدام اصول بایسته است

اینگونه کادرها و جبهه ها نتوانسته اند خود را با نقش نسل جوان که بازکردن نظام اجتماعی است، به قصد توانا کردنش به فعال کردن نیروهای محرکه در خود، سازگارکنند

در حقیقت، حتی اگر یک الگو نیز پرورش یابد، ادامه حیات یک جمع سیاسی را تضمین می کند.

عماد عموزاد

کادرسازی و تشکیلات بر کدام اصول بایسته است؟

هرگاه از خود بپرسیم آیا یک ملت برجا می ماند اگر نسلهای جدید پدید نیاورد، پاسخ می دهیم نه. هر جمعی نیز که نتواند تجدید نسل کند از میان می رود. در این میان تشکیل کادر و جبهه بقصد جانشینی آلترناتیو نسلی که می خواهد بر میزان حقوق، آزادی و برابری را تضمین کند با چالش هایی مواجهه خواهد بود. اما بعنوان یک ضرورت در دموکراسی ها، مردم و نیروهای شاخص اجتماعی که نتوانند کادر و جبهه پدید آورند، از میان می روند. محققان در جامعه شناسی سیاسی عوامل زیر را عوامل انحطاط دانسته اند، اغلب مجموعه ای  از عامل ها  سبب  انحطاط و  انحلال  کادرها و تشکیلات  سیاسی  می شود:

  • انتقاد ناپذیری علت عمومی انحطاط روشنفکران و رهبران سیاسی و نیز جبهه های سیاسی است و اهل اندیشه هر بار این عامل را خاطر نشان کرده اند.
  • انحطاط بلحاظ از خودبیگانه شدن مرام نامه، ولو بیان قدرت، بخاطر انطباق جوئی با قدرت حاکم، بنابراین، همراه شدن با انحطاط اخلاقی و توجیه گر این انحطاط گشتن. بکار بردن دروغ برای خوب جلوه دادن مرام، رایج ترین انحطاط های اخلاقی ناشی از انحطاط مرام است.
  • انحطاط بلحاظ رشد نکردن ایدئولوژی و از دست رفتن کارآئی آن. جبهه های کمونیستی اروپائی ایدئولوژی با مدار بسته داشتند و از ابتدا قالب بودند و واقعیتی که مردم هستند در این قالب شکل نگرفتند.
  • انحطاط بلحاظ بسته بودن نظم تشکیلاتی. گرایشهای راست و نیز چپ قدرت محور، هم گرفتار نارسائی تشکیلاتی و هم گرفتار نارسائی ایدئولوژی شده و گرفتار انحطاط گشته اند.
  • انحطاط بلحاظ رشد علمی و فنی بدین خاطر که افراد را خواهان مشارکت می کنند و آنها را از تن دادن به فرمانبری باز می دارند.
  • انحطاط بخاطر اینکه فعالیت بعنوان عضو یک جبهه سیاسی وقت گیر و پر هزینه است و تحول به دوران ماوراء صنعتی، آنرا بی حاصل کرده است. جبهه های سازگار با وضعیت جدید آنها هستند که می توانند حرفه ای های سیاست را به استخدام خود درآورند و تعداد کافی نامزد برای انتخابات گوناگون دراختیار داشته باشند.
  • انحطاط بلحاظ ناتوانی از تجدید نسل: اینگونه کادرها و جبهه ها نتوانسته اند خود را با نقش نسل جوان که بازکردن نظام اجتماعی است، به قصد توانا کردنش به فعال کردن نیروهای محرکه در خود، سازگارکنند.
  • انحطاط بلحاظ جدا شدن کامل از جامعه مدنی و سکنی گزیدن در سرای فرهنگ قدرت. دو دسته جبهه های سیاسی بدین انحطاط دچار شده اند: آنها که دولت را تصدی کرده و به تدریج، تشکیلاتی را جسته اند که اعضای تشکیلات را آلت می گرداند.
  • انحطاط بلحاظ گرفتار شدن به سرطان فساد و یا خیانت به کشور، بنابراین محکوم شدن در دادگاه وجدان اخلاقی جامعه.
  • انحطاط بلحاظ تغییرهائی که سبب از دست رفتن خاستگاه و پایگاه اجتماعی جبهه ها گشته است. در دموکراسی های غرب، جهت تحول از چپ به راست. از اینرو تشکیلات چپ خاستگاه و پایگاه اجتماعی خود را از دست می دهند.
  • انحطاط بلحاظ پناه بردن به ابهام. از این منظر که تشکیلات سیاسی برای بدست آوردن بیشترین آراء، برنامه هائی را ارائه می دهند که بیانگر اندیشه راهنمای آنها نیست. از اینرو، تا ممکن است، این برنامه ها مبهم تهیه می شوند. پناه بردن به تاریکی ابهام، سبب از دست رفتن اعتماد و گرفتار انحطاط شدن می گردد.
  • انحطاط بلحاظ روابط شخصی قدرت که نخست تقابل ها را بر می انگیزد و سپس، نیاز به توجیه رویاروئی ها، این و آن تمایل نظری پدید می آورد و کار به انشعاب می کشد.
  • در جامعه، تشکیلات سیاسی این کارکردها را باید داشته باشند: الف. از راه جذب شهروندان به سیاست، پرداختن سیاست را همگانی کنند. و ب. بروفق مسائلی که جامعه با آنها روبرو است و بر وفق خواست های مردم، برنامه عمل تهیه کنند. و ج. نخبه ها را برگزیند و تعلیم و تربیت دهند. کادرهائی که از عهده این کار بر نیایند، مشروعیت از دست می دهند و دچار انحطاط می شوند.
  • انحطاط کمتر بلحاظ سرکوب توسط دولت استبدادی که هر مخالفی را آلترناتیو می انگارد و حذف می کند و بیشتر بلحاظ نارسائی اندیشه راهنما و سازمان و بخصوص پرورش الگو. در حقیقت، حتی اگر یک الگو نیز پرورش یابد، ادامه حیات یک جمع سیاسی را تضمین می کند.
  • انحطاط بخاطر ناتوانی از پرورش الگوئی که بکار نسل جوان در ایفای نقش خویش بیاید.
  • انحطاط بخاطر نقش نیافتن در آلترناتیو سیاسی به قصد حفظ کشور از خطرها و جهت بخشیدن به نظام اجتماعی در تحول خویش از نظام نیمه بسته به نظام باز.

انحطاط آخری بس خطرناک است. سرانجام کشورهائی که دولت استبدادی آنها مانع از شکل گرفتن بدیل گشته اند، بسیار آموزنده است:

در دموکراسی ها، تشکیلات سیاسی که در نظام عمل می کنند و به تناوب، حائز اکثریت می شوند و حکومت را تصدی می کنند از تشکیلاتی که تغییر نظام اجتماعی را هدف خویش می کنند سوا هستند. در این دموکراسی ها نیز، وجود آلترناتیو ضرور است زیرا نبودش، هم دموکراسی را با خطر انحطاط و انحلال روبرو می کند و هم جامعه را گرفتار خطرهای بزرگ می کند. بدینقرار، هرجامعه ای نیاز به کادرهای حقوندی دارد که الگو و جهت یاب “تغییر کردن” باشد. از همین منظر بایسته است هم جهت تحول و هم هدف با آن در ایجاد جبهه و کادرهای حقوند، جامعه های کوچک را الگو بسازند تا بسیار زود انسان های بی تفاوت به انسانهای فعال و دگرگون ساز بدل شوند و کوشندگان برای گذار از جامعه استبدادی به جامعه مستقل و آزاد، پر شمار و آلترناتیوی توانمند گردند و این گذار را ممکن گردانند.

خرداد 1402