حیات برهنه در جمهوری اسلامی

برای نوجوانیِ سربریده‌ی منا حیدری. پیداست که در خشم می‌نویسم. و این خشم بسزاترین است و همزمان نابسنده‌ترین.

یگانه خویی (زمانه)

سرش را بریده‌اند.

قاتل سر را که بریده‌، فاتحانه به خیابان آمده و تصویرش، با چیزی شطرنجی‌شده در دست چپ و چاقوی بزرگی در دست راست و حالی از خنده‌ای جنون‌آمیز، از پیش چشم ما می‌گذرد. می‌گذرد؟ نه. می‌ایستد و بعد تکرار می‌شود، تکرار می‌شود، تکرار می‌شود… در یک‌ تکه‌فیلم که دیدن یا شنیدنِ فریادهای آدم‌هایش شاید به کابو‌س‌‌ها راه پیدا کند، مردی از برابر مجموعه‌ای از خانه‌ها در خیابان شهری بزرگ راه می‌رود. آن‌ حجمی که در دست‌ گرفته، سر شطرنجی‌شده‌ی دختر جوان ۱۷ساله‌ای است که همسرش بوده. مرد سر جوان شطرنجی‌شده را از موهایش گرفته و به ما نشان می‌دهد. اما آیا واقعا می‌بینیم؟

نه. شاهدِ صحنه‌ای تکان‌دهنده از فیلمی در ژانر وحشت نیستیم. شاهدِ یکی از نقاط اوج منحنی زن‌کشی و خشونت ساختارینی هستیم که زن‌ها روزانه تحت برده‌داری نوین جمهوری اسلامی بدان دچارند. می‌گویید «برده‌داری» اغراق‌شده به گوش می‌رسد؟ مگر «برده» همان موجودی نبود که جان و مال و تن‌اش در تملک اربابی بود؟ مگر چیزی که بر زنان تحت این حکومت می‌گذرد، الزامات برده‌داری را دارا نیست؟ مگر زن چیزی جز «حیات برهنه» است؟ تحت حاکمیت جمهوری اسلامی در شرایط حق‌زدوده زندگی می‌کنیم و تنِ ما در چشم حاکم می‌تواند شکنجه‌ شود و جان‌مان به‌سادگی گرفتنی است. و مگر روز‌به‌روز تحت این حق‌زدودگی، آسان‌تر، رسواتر و وقیح‌تر از پیش به دست شوهر، پدر، برادر، برادرشوهر و پسرعمو کشته نمی‌شویم؟ مگر به دست همان‌ها ضرب‌وجرح نمی‌شویم و افرادی از میان به‌اصطلاح «برادران»مان در سطح جامعه‌ی اسلامی به‌روی‌ ما اسید نمی‌پاشند؟ مگر به ما تجاوز و تعدی نمی‌کنند و قانون برای توری که ممکن است درونش گیر بیفتند، پیشاپیش سوراخ‌هایی بزرگ محض فرار تدارک ندیده؟

پیداست که در خشم می‌نویسم. و این خشم بسزاترین است و همزمان نابسنده‌ترین. در این دردمندی مضاعف می‌نویسم که سیزده‌سال ساکن شهری بوده‌ام که امام جمعه‌اش همین دو هفته پیش به خود اجازه داد که در خطبه‌های نماز جمعه در مکانی که برای شیعیان مقدس و مطهر است، بگوید که «یک خانم بدحجاب باید احساس کند مردم از او بدشان می‌آيد». و بعید می‌دانم که درک نسبتی که میان آن «بدآمدن»ی که باید برای زنان محسوس شود و آسیب‌ها و تعرضات خیابانی برقرار است، برای کسی پیچیده باشد. تعرض خیابانی نه‌تنها می‌تواند از مکافات مصون بماند، بلکه مجوز تلویحی‌اش پیشاپیش از تریبون‌های نماز جمعه و مکان‌های مشابه صادر شده است. تعرض خانگی که دیگر هیچ! دعوی‌اش از همان ابتدا رسمیتی ندارد. زیر پای هر ادعایی از این دست، زمینی است که خودِ زن پیشاپیش لغزنده‌اش کرده. تجاوز و تعرض در ازدواج هم که در شرایط زیست تحت قوانین فعلی تمکین، محیرالقول جلوه می‌کند.

آیا همه‌ی این‌ها را می‌بینیم؟

سه‌ماه و نیم دیگر، نخستین سالگرد سربریدن رومینا اشرفی، دختر چهارده‌ساله‌ی تالشی، به دست پدرش است و چند روز بعدش اولین سالگرد قتل علیرضا فاضلی منفرد، جوان همجنس‌گرای اهوازی، به دست مردان خانواده‌اش. این‌میان چندین و چند زن دیگر هم به اشکالی کمی لطیف‌تر از سربریده‌شدن به دست نزدیکان‌شان، به قتل رسیده‌اند. بدیهی است که آسیب و تعرض به زنان و اقلیت‌های جنسی و جنسیتی ماجرایی تازه نیست. فقط این که رنج‌شان در سال‌های اخیر به زبان آمده و ستم و خشونت جاری را برای ما مریی‌تر کرده است. زنان بسیاری در همین دوسال اخیر روایت‌هایشان را از تجربه‌های تجاوز و تعدی به سمع و نظر ما رسانده‌اند. اما آیا صدایشان را می‌شنویم؟ آیا کاری می‌کنیم؟ قانونگذاران و سیاست‌ورزان مملکت چطور؟ آيا کوچک‌ترین اهتمامی برای جلوگیری از این قتل‌های زنجیره‌‌ایِ سیستماتیک از خود نشان می‌دهند؟

این سال و ماه‌ها اخباری از این دست را با حیرت و وحشت مرور کرده‌ایم که مردان داعش سر می‌برند، مردان طالبان سر می‌برند. طالبان با زنان چنین و چنان می‌کنند. آيا جمهوری اسلامی کارنامه‌ی افتخارآمیزتری پیش می‌نهد؟ مردان جمهوری اسلامی آیا سر نمی‌برند؟ یا در مراتبی ناپیداتر اما بس مهیب‌تر جواز سربریدن و اشکال دیگر تعدی و تجاوز را پیشاپیش از تریبون‌های رسمی صادر نمی‌کنند؟ رسانه‌ی ملی که به ترویج خشونت ساختاری مشغول است و در تثبیت و طبیعی‌سازیِ زن‌ستیزی نقش ایفا می‌کند، آیا پیش‌زمینه‌های سربریدن‌های سپسین را فراهم نمی‌کند؟ آیا جمهوری اسلامی با سرعتی روزافزون در حال پرکردنِ آن فاصله‌ای نیست که میان «نمودِ» خود و سبعانه‌ترین و زن‌ستیزترین تفاسیر اسلامی در حال اجرای هم‌جوارش، وجود دارد؟

زنان و تن و جان آن‌ها در تملک حاکم است. ساختار سیاسی که اراده کند، باید تن‌شان را به ماشین جوجه‌کشی نظام بدل کرده، در خدمت بازتولید نیروی کار برای سرمایه‌داری اسلامی قرار بگیرند. و تنها در صورتی امکان واقعیِ نه‌گفتن دارند، که از نظر سنی در موقعیت دستیابی به داده‌های کافی و اعمال قدرت برای تعیین حریم بدن خود باشند. همچنان که توان مالی مناسب و همسری همراه داشته باشند. تنها در این‌صورت است که می‌توانند زمان بارداری‌ِ خود را تحت کنترل بگیرند و در صورت بارداریِ ناخواسته و تشخیص به‌هنگام، آن هم از راه‌های پنهان و بعضا مخاطره‌آمیز دست به سقط‌جنین بزنند. جز آن، به زاییدن برای نظامی محکوم‌اند که در تعریف‌اش زن چیزی بیش از ماشینی نیست که کارکرد درست و هنجارین‌اش این است که بچه تولید کند، به امور خانه رسیدگی کند و در خدمت همسر و فرزندانش باشد. نظام اسلامی این ماه‌ها از آشکارساختن میل‌اش به حذف هرچه‌بیشتر زنان از فضای اجتماعی و پس‌راندن آن‌ها به حریم ناامن خانگی، ابایی نداشته است.

از نو می‌پرسم: آیا حیات برهنه نیستیم؟

این زن‌ستیزی ساختارین مرگ‌آفرینی که در مردسالاری اسلامی‌ برپا شده و مدام از تمام بلندگوها در انتشار است، این برداشتن چتر امنیتی قانون از روی سر نیمی از جمعیت، همانی نیست که سر منا حیدری را از تن جدا کرده و در خیابان‌های مملکتی که ادعای امنیت می‌کند، می‌گرداند؟ گیرم که در مرزهامان رو به بیرون درگیر جنگ خارجی فعالی نباشیم، آیا زنان و گروه‌های ال‌جی‌بی‌تی محصور در این مرزها (و وسیع‌ترش عده‌ی کثیری از آن‌ها که زبان مادری‌ و دین‌شان چیزی جز زبان و دین «رسمی» در جمهوری اسلامی است) در شرایط جنگ داخلی با این نظام به سر نمی‌برند؟ آيا درگیر نبردی هرروزه بر سر مرگ و زندگی نیستند؟ آیا چیزی که آزادی‌هایمان را این‌گونه سلب کرده، ما را به بردگی کشانده و تحت اشکال و عناوین مختلف دریچه‌های حیات را به روی ما می‌بندد، سزاوار نامی جز «دشمن» است؟ دشمنی که وجود خود را با غلظت‌های مختلف در تمام لایه‌های این ساختار قدرت توزیع کرده و در پایین‌ترین سطوح‌اش از عناصر ذکور سببی و نسبی‌ که با ما زیر سقف‌های مشترک نفس می‌کشند، متعرضان و قاتلانی بالقوه ساخته که اگر به ما آسیب برسانند یا اراده کنند که خون ما را بریزند، فرش قرمز قوانین حاکم پیش پایشان پهن است.