آنزمان مبارزين گريه نمی کردند / شهرزاد

آنزمان مبارزين گريه نمي کردند

شهرزاد

امروز هوا خيلي گرفته و غمگين است ومن گرفته تر از هواي امروز، غم از دست دادن رفيقي با ارزش از رفقاي ما، از بهترين و پيگيرترين آنها، غم از دست دادن رفيق فرهاد از نوع آن غمي است که زمان ضربه خوردن سازمان ما و دربدرشدن خودم داشتم زماني که شنيدم رفيق بهروز خودش را از طبقه دهم به پائين پرتاب کرده که زنده بدست پاسداران نيفتد، زماني که شنيدم رفيق همايون زير شکنجه هاي وحشتناک رژيم جمهوري اسلامي مقاومت مي کند. آنزمان احساس مي کردم بي کس و کار شده ام و هيچ کس و هيچ زماني جاي اين رفقا را براي من نمي گيرد بيشتر از بيست سال از آن زمان مي گذرد، آنقدر دستگيري ها وسيع بود که حتي فرصت عزاداري براي کسي نبود و همه در فکر اين بودند که به نوعي از زير ضربه خارج شوند.

آنزمان بسياري از رفقاي ما که همه در اوج جواني و سرشار از عشق به زندگي بودند دسته دسته اعدام يا زير شکنجه کشته شدند آنزمان رسم نبود که حتي اشکي بريزيم نمي دانم شايد آنقدر اعدام مي کردند که فرصتي براي عزاداري نبود، شايد رسم اين بود که مبارزين گريه نکنند چرا که گريه براي آن کسي که هدفمند مسير زندگيش را انتخاب کرده معنائي نداشت، شايد بينش ما و نگرش ما به ارزش زندگي و انسان از نوعي ديگر بود، شايد اين هم شيوه اي از مبارزه بود، يادم مي آيد رفقائي که برادر يا کس نزديک ديگري از آنها را اعدام کرده بودند نه تنها اشک نمي ريختند بلکه با شوخي و خنده و گفتن خاطراتي از آن رفيق از دست رفته سعي مي کردند فضاي گريه و اندوه را بوجود نياورند، يادم مي آيد که اگر در آنزمان کسي براي از دست رفتن پدر يا مادرش گريه مي کرد همدردي هم پيدا نمي کرد چرا که در زمان مبارزه جاي اين حرفها نيست راستي ما آنزمان سعي نمي کرديم تمامي عواطف، احساسات، تمايلات و حتي اعتقاداتمان را در خودمان سانسور کرده يا آنها را دفن کنيم.

از آنزمان ۲۵-۲۰ سال گذشته است آنها که از زير تيغ جمهوري اسلامي نجات پيدا کردند در غربت کم کم پير مي شوند، از آن شوروشر جواني چيزي نمانده، غم دوري از وطن، وطني که براي آزاديش آواره شده اند همه را حساس تر کرده است، پيروزي اي که زماني خيلي زود دست يافتني بنظر مي رسيد آنچنان هم آسان به نظر نمي رسد و کلا اين رخوت سياسي همه و همه دست بدست هم داده و ما را شکننده تر کرده است. ما جمع هاي کوچک سياسي دراين ديار که خاک ما نيست همه کس و کار هم شده ايم و رابطه هاي دوستي و رفاقت تقريبا تبديل به رابطه هاي فاميلي شده و جاي آن روابط را گرفته است و به همين خاطر هر بار که يکي از رفقايمان از دست مي رود تمام اين غم با تمام سنگيني اش بر سرما آوار مي شود، شنيدم که در مرگ رفيق فرهاد رفقاي ما خصوصا رفقاي مرد زار زار گريستند. راستي بينش ما، نسبت به ارزش انسان، ارزش زندگي و ارزش رفقايمان تغيير اساسي نکرده است گوئي که با سن آنقدر پخته شده ايم که بدانيم از دست رفتن هر رفيقي از ما چه ضربه جبران ناپذيري بر قلب و احساس ما و چه کمبودي در راه مبارزه اي که در آن قدم گذاشته ايم مي باشد. باشد که رشته دوستي ها و رفقاتهايمان را قوي تر کنيم و بتوانيم همه با تکيه بر يکديگر سختي ها و مشکلات اين مبارزه را آسان تر تحمل کنيم.

شهرزاد

پنج شنبه ۲۰۰۴/۱۱/۱۰

پاريس