من لبخند تو را هميشه با خود خواهم داشت و “شنيدن” ات را. هميشه! هميشه! / مصطفی مدنی

مصطفی مدنی

من لبخند تو را هميشه با خود خواهم داشت و “شنيدن” ات را. هميشه! هميشه!

عزيزم، فرهاد، يار صميمي

چه زود از ميان ما رفتي؟ چه با شتاب! در کدام گلزار خفته اي؟ کجا مي توانم تو را دوباره بيابم؟ در کدام بوستان مي توانم به انتظار تو بنشينم.

فرهاد عزيزم! اگر من و تو به آسمان دلخوش داشتيم، اگر بهشت باورمان بود، ديدار در وهم ساده مي توانست باشد. اگر دنيائي ديگر را مي توانستيم چشم انداز کنيم، انتظار آسان مي گشت و صبر در انتظار مي ماند. دنياي آسماني، دنياي پيچيده اي نيست.

اما بهشت من و تو، تصويري از دنياي بهتر است. تجسم زندگي بهتر براي تمامي ساکنان روي زمين است. بهشت ما رسيدن به ايراني فارغ از انواع زورگوئي هاست.

آرزوي تو، آرزوي مشترک همه ما، رهائي مردم کشورمان از چنگ استبداد مذهبي و ديکتاتوري دهشتباري ست که آزادي حتي، بخاک خفتن را نيز، از ما سلب کرده است.

عزيزم، فرهاد يار قديمي!

تکرار “راه ات ادامه دارد” مرا قانع نمي کند. “خاطره ات همواره در دل ماست” نيز، درد فقدان تو را، در ما تسکين نمي دهد.

فرهاد، تو بايد بمن بگوئي، بر کدام لاله زار مي روئي و کجا مي توانم صداي دلنشين تو را دگربار بشنوم. بگو کجا مي توانم لبخند دائمي تو را دگربار ببينم.

نه! فرهاد اين راز مشکلي نيست. تو پيش از اين، در زندگي مشترک ساليان، خود اين راز را بر ما گشوده اي!

فرهاد عزيزم! تو براي فريده همسرت، براي غزال و براي سياوش، براي همه عزيزان و دوستانت، قصه دل بازگفته اي.

فرهاد عزيزم! سخنت زيبا بود. قلم تو را چندان نمي پسنديدم، در سياست ها نيز بيشتر مخالف هم ايستاده بوديم. ولي برجسته ترين گوهر وجود تو، کمياب ترين گوهر روزگار ما بوده است.

فرهاد تو اهل “شنود” بودي و اين در ميان ما هرگز اهليتي نداشته است.

عزيزم فرهاد! دوست صميمي!

امروز که تو را از دست مي دهم، به اهميت وجود تو، به اعجاز هميشه “شنيدن”ات، بيشتر پي برده ام.

وقتي تو را مجسم مي کنم. قبل از هر چيز، به اين مي انديشم که تو چه شکيبا، چه با متانت و چه به احترام به سخنان حتي مخالفين نظري خويش گوش مي کردي، گوش مي کردي و باز هم گوش مي کردي.

در هفته اي که تو را در ميان نداريم، در محاوره اي حتي کوتاه، چهره آرام تو را با خود دارم که با لبخندي مرا به “شنيدن” قبل از “گفتن” دعوت مي کني! و چه خوب مي بينم که تعهد به اين ساده، چه دشوار است! در اين کوتاه زمان مي نگرم، که همانند تو بودن، چه قلب بزرگي مي خواهد!

فرهاد اين بزرگترين گوهري ست که تو براي ما و براي همه عزيزاني که دل و جان شان با توست، برجاي گذاشته اي.

فرهاد بگذار اهميت اين يادمان را به گفته اي از شمس تبريز شاهد بگيرم.

شمس مي گويد:

” تو را مقام استماع است و اين بزرگترين موهبت دنياست.

چرا که هنوز ما را اهليت شنيدن نيست.

تمام، گفتن مي داريم. اي کاش ما را اهليت شنودن بودي!

وقتي اهليت شنودن نباشد، بر گوشها مهر باشد، و وقتي بر گوشها مهر باشد، بر دلها نيز مهر باشد”.

فرهاد عزيزم! من گوهري را که به ما سپرده اي هرگز از دست نخواهم داد. من لبخند تو را هميشه با خود خواهم داشت و “شنيدن” ات را. هميشه! هميشه!