پشت صحنه مذاکرات هسته ای

مجيد سيادت

مذاکرات هسته اي بين ايران و گروه ١+٥ در نشست استانبول انتظارات فراواني را به وجود آورد. از آن پس همه به نشست بغداد چشم دوخته بودند. کاهش قيمت دلار در بازار ايران و کاهش قيمت نفت در بازارهاي جهاني هم هر دو به پيشواز اين انتظارات مي رفتند.

نشست بغداد به توافق اعلام شده اي دست نيافت ولي همينکه طرفين مذاکره اظهار رضايت مي کردند و تصميم گرفتند دور بعدي را به فاصله کوتاهي در مسکو برگزار کنند علامت مساعدي بود و بايد به فال نيک گرفت.به نظر مي رسد خطر جنگي سرنوشت ساز که ايران را تهديد مي کرد کمتر شده است. مردم ما حق دارند نفسي راحتتر بکشند و صلح دوستان جهان هم بايد از کاهش نسبي تشنج در خاورميانه دلشاد باشند.

در همين حال اين تصور که تعيين تکليف با برنامه هسته اي ايران برابر تعيين تکليف با سئوال جنگ يا صلح است تصور درستي نيست. رهبران امريکا و رهبران جمهوري اسلامي – هر کدام به شيوه خود و از زاويه منافع خود – به اين تصورغير واقعي دامن مي زنند. برنامه هسته اي ايران در سبد اختلافات ايران و امريکا وجود دارد ولي براي درک تحولات رابطه ايران و امريکا بايد صورت مسئله را به نحوي کاملتر عنوان کرد. تا اين کار را انجام نداده ايم نمي توانيم درک همه جانبه اي از جايگاه اين مذاکرات و از چشم انداز احتمالي آن داشته باشيم.

در اين نوشته به اين سئوال مي پردازم که آيا برنامه هسته اي ايران گرهگاه اصلي در روابط ايران و امريکاست؟ سپس مي کوشم چارچوب تنش بين ايران و امريکا رانشان دهم و چارچوبي ترسيم کنم که با داده هاي دردسترس خوانائي بيشتري دارند. در اين قسمت به ابعاد چندگانه روردروئي منافع ايران و امريکا اشاره خواهد شد. تنش موجود چندين بعد دارد و رسيدن به صلح نيازمند توافقها، و بده بستانهائي، است که همگي آنها را در بربگيرد. صرف توافق بر سر برنامه هسته اي ايران براي رفع تنش کافي نيست. بنابراين اگر طرفين به توافقي ملموس و موثر درزمينه هسته اي برسند بايد انتظار داشته باشيم که توافقهاي ديگري هم – مخفيانه – انجام گرفته باشند. سومين سئوال در مورد زمينه هاي رفع تنش است. چه عواملي و چه انگيزه هائي سياستمداران امريکا و ايران را به فکر مصالحه انداخته است؟ تنها با در نظر گرفتن همه اين مقولات مي توان چشم اندازي از آينده مذاکرات ترسيم کنيم .

سئوال اول – آيا برنامه هسته اي ايران گرهگاه اصلي است؟

درابتدا به مواضع امريکا نگاه کنيم. به طور خلاصه امريکا مي گويد برنامه هسته اي ايران براي کسب توانائي ساختن سلاحهاي هسته اي است و امريکا نمي تواند قبول کند ايران اين توانائي را داشته باشد. اما امريکا مي داند که چندين کشور ديگر (علاوه بر پنج کشوري که اين حق رااعلام کرده اند) هم اکنون سلاح هسته اي دارند. چرا هيچ به فکر حمله نظامي به آنها نبوده است؟ اگر فراي زبان ديپلماتيک صحبت کنيم به اينجا مي رسيم که امريکا مي گويد رهبران ايران عقايد افراطي مذهبي دارند و کارهايشان را پشت پرده انجام مي دهند . ما به اين رهبري اعتماد نداريم ونمي توانيم تحمل کنيم که اينگونه رهبران و رژيم ها به سلاح هسته اي دسترسي داشته باشند (يا حتي دانشمنداني داشته باشند که فوت و فن ساختن بمب را ياد گرفته اند). در اين چارچوب، امريکا مي گويد اين مسئله براي منافع امريکا (و جهان) آنقدر مهم است که حاضريم براي جلوگيري ازاين خطر با ايران بجنگيم.

با اين فرمول بندي، سياست امريکا در قبال سلاحهاي هسته اي اسرائيل و هند توضيح داده مي شود چرا که امريکا معتقد است رهبري اين دو کشور نظرات افراطي ندارند و سياست سالمي را دنبال مي کنند. اما – حتي با همين توضيحات – سياست امريکا در قبال سلاحهاي هسته اي پاکستان قابل توضيح نيست. اگر امريکا نگران است که بمب اتمي (و يا حتي دانشمندان اتمي که به ساختن اين سلاحها آشنا هستند) در اختيار نظراتي افراطي قرار بگيرند و جهان را به خطر بياندازند امريکا مي بايد در ده سال گذشته خاک پاکستان را به توبره مي کشيد. پاکستان بيش از صد بمب اتمي حاضر و آماده دارد . اين بمبها را سوار کرده اند و در مواردي همراه وسيله پرتاب آنها آماده کرده اند و بسياري از آنها را منظما در بين شهرهاي مختلف پاکستان مي گردانند. احتمال اينکه اين بمبهاي حاضر و آماده به دست افراطيون القاعده و طالبان بيافتند صدبرابر بيش از احتمال ساختن بمب ( در آينده) توسط ايران است. در مورد دانشمندان اتمي آشنا به ساختن اين سلاحها هم خودشان بهتر از هر کسي مي دانند که احتمالا بسياري از کارکنان پاکستاني سلاحهاي اتمي هم اکنون گرايشهاي جدي به عقايد افراطي از نوع القاعده دارند. پس چرا امريکا به پاکستان کمک نظامي مي دهد ولي ايران را به حمله نظامي تهديد مي کند؟ روشن است که مسئله بمب اتمي ايران بهانه اي در دست امريکا است. اگر قرار و مدار ديگري نداشته باشند، حتي ايران همه شرائط گروه ١+٥ را هم بپذيرد بعيد است که به ختم تنش برسيم.

برخورد ايران به برنامه هسته اي هم به همين نحوبهانه اي است براي اهدافي نا گفته. در بهترين حالت، توضيح رهبران جمهوري اسلامي اينست که مي خواهند تکنولوژي آينده را براي مقاصد مسالمت آميز در اختيار داشته باشند. برنامه هسته اي ايران در دوران استبداد سلطنتي پايه ريزي شده بودو مطابق آخرين برنامه دوران شاه، ايران مي بايد بتواند 20% از انرژي برقي خود را از نيروگاههاي اتمي تامين کند. جمهوري اسلامي همين برنامه را دنبال مي کند.

بنابراين سياست ج ا به عنوان بخشي از يک سبد برنامه هاي تکنولوژي آينده قابل توضيح است. ولي اولا برنامه هسته اي تنها يک قلم از اقلام سبدي است که چندين و چند زمينه بسيار مهم ديگر هم در آن وجود دارند و ثانيا در هر صورت اينها برنامه هاي مربوط به تکنولوژي آتي است . اگر صنعت و اقتصاد کنوني ايران در جوانب گوناگون آن پيشرفت ممکن را داشته باشند برنامه هسته اي هم مي تواند نقشي در اين کليت داشته باشد ولي آيا مي توان همه امروز جامعه و بخش اعظم آينده جامعه را براي پيشرفت در اين تک قلم به خطر انداخت؟ هيچ سياستمدار عاقلي و هيچ منطق قابل فهمي نمي تواند اين برخورد جمهوري اسلامي را قبول کند. رهبران ج ا، ايران را به لبه پرتگاه جنگ مي کشند و سالهاي طولاني اقتصاد، صنعت (و حتي ديگر تکنولوژيهاي لازم براي آينده) را به خطر مي اندازند که همين تک قلم را پيش ببرند؟ سياست سالمي که برمبناي منافع ملي ايران باشد مسلما چنين رفتاري را برنمي تابد. رهبران ج ا هم به نوبه خود برنامه هاي ناگفته ديگري دارند و هزينه هاي عظيم برنامه هسته اي ايران رابر طبق آن برنامه تقبل مي کنند.

بدين ترتيب برنامه هسته اي ايران بهانه ايست که هر دو طرف از آن سوئ استفاده مي کنند. اما از زماني که فهميديم مناقشه هسته اي يک بهانه است به اين نتيجه بعدي مي رسيم که توافق برسربرنامه هسته اي نمي تواند به خودي خود به صلح بيانجامد. تا زماني که امريکا به مصالحه اي با ايران نرسيده، چرا و چگونه مي شود انتظار داشت که بر سر مهمترين موضوع قابل استفاده، بهترين پيراهن عثمان، با ايران کنار بيايد؟. طرفين دعوا تنها زماني حاضر خواهند شد توافقنامه اي در اين زمينه امضا کنند که به توافقهاي ديگري هم رسيده باشند.

سئوال دوم – صورت مسئله واقعي چيست؟

بيش از سي سال است که جمهوري اسلامي نظم امريکائي خاورميانه را به هم زده است. کشورهاي گوناگون منطقه – هر کدام به نحوي – زير بليط امريکا بودند و اين نظم امريکائي اجازه مي داد که منابع انرژي خاورميانه در اختيار سرمايه ها و سياستهاي امريکا باقي بمانند. حضور ج ا در اين صحنه، کار را مشکل کرده است و سطح کنترل امريکا در تمامي منطقه بشدت کاهش يافته است. امريکا نمي خواهد از منافع عظيم و بي شماري که در منطقه دارد دست بردارد و جمهوري اسلامي را مزاحم دائمي خود مي داند.

در اين مدت ج ا هم برنامه هاي خاص خود را داشته است. آنها مي خواهند روياي خلافت اسلامي شيعه را دنبال کنند. گرايش غير قابل انکاري در رهبري ج ا برنامه کارش را ايجاد آمادگي براي ظهور امام غائب مي داند. براي اين گرايش مهم نيست که مردم ما چه هزينه گرانباري را براي اين تصوير ماليخوليائي مي پردازند. مردم ما هزينه اين برنامه ها را با فقر، عقب ماندگي اقتصادي و صنعتي، با تحريمهاي شکننده وخطر گرفتار شدن به جنگ مي پردازند ولي براي رهبري جمهوري اسلامي اين هزينه ها اهميتي ندارند. برنامه هسته اي ايران در اين زمينه نقش بازي مي کند. ج ا مي خواهد بدون دست زدن به ساخت سلاح هسته اي از تمام امتيازات کشورهاي داراي آن سلاح برخوردار باشد و مخصوصا در ميان عرب کوچه و بازار براي خود کسب اعتبار کند.

بدين ترتيب مبارزه خاصي در منطقه خاورميانه در جريانست که موضوع اصلي آن کسب نفوذ وقدرت برتر است. ايران سياستهايش را در لواي دفاع از اسلام و مستضعفين، و به اصطلاح دفاع از حقوق مردم فلسطين، و مبارزه عليه امريکا و اسرائيل به پيش مي برد. ايران مي گويد منابع انرژي خاورميانه بايد در دست مردم منطقه باشد. امريکا پنهان نمي کند که در منطقه منافع خاصي دارد و مخصوصا قبول مي کند که شريان انتقال نفت و گاز منطقه بايد امنيت داشته باشد. باتمام اينها، امريکا سياستش را تحت لواي دفاع از دموکراسي و حفظ آرامش و امنيت توضيح مي دهد.

به اين ترتيب صورت مسئله واقعي تعيين تکليف قدرت در خاورميانه است. کدام طرف چه سهمي مي برد؟ اکنون مدتي است که ايران اعلام کرده که قدرت اصلي منطقه است و مي خواهد ديگران (اروپا و امريکا) اين ادعا را بپذيرند. خطر جنگ بايد در اين چارچوب بررسي شود. براين پايه به نظر مي رسد فرايند صلح بمراتب پيچيده تر و سنگينتر از فرايند توافق بر سر مسئله هسته اي باشد.

زماني که صورت مسئله را بدين شکل تعريف کنيم روشن مي شود که پيچيدگي هاي صلح در منطقه بيش از آن هستند که با صرف توافق بر سر مسئله هسته اي قابل دست يابي باشد. چه مسائلي را در مصالحه روي ميز مي گذاريم؟ چه بده بستاني را درست و منصفانه مي شناسيم؟ در هر صورت روشن است که اگر اين توافق دست يابي شود مسلما مذاکرات پشت پرده ديگري هم بوده اند که آن زمينه هاي ناگفته را پوشش دهند.

سئوال سوم – چه زمينه اي موجب گرايش به تفاهم شد؟

زماني که آقاي بوش (پسر) به افغانستان و سپس به عراق حمله کرد انتظار امريکا اين بود که موضوع قدرت برتر منطقه را سريعا تعيين تکليف کند و سپس به مسئله اساسي و مهمتري بپردازد که در شرق آسيا در حال رشد است. اکنون ده سال است که امريکا به افغانستان تسلط پيدا کرده و با اينکه از نظر نظامي شکست نخورده است ولي در همين حال نتوانسته است که نيروهاي افراطي مذهبي را در هم بشکند. در همين حال صداهاي هر روزه بيشتري در امريکا مي گويند خودمان را با موضوعات کم اهميت تري در خاورميانه درگير کرده ايم ولي رقيب آتي ما – چين – هر روز قوي تر و جري تر مي شود. آقاي اوباما به اين مشکل واقف است و مي گويد سياست امريکا بايد “آسيا محور” باشد. ولي به نظر مي رسد مکانيسمهائي در امريکا عمل مي کنند ( مخصوصا لابي نفتي و لابي اسرائيلي) که هرکدام از زاويه خاص خود خواهان حداکثر دخالت امريکا در خاورميانه هستند.

نياز امريکا به عطف توجه و قدرت در شرق آسيا زمينه مهمي است که رسيدن به مصالحه را دردستورکار قرار مي دهد. امريکا در عراق باخته است و مي داند که نفوذ ايران در اين کشور منظما در حال رشد است. حالا با مشکل افغانستان (و پاکستان) روبروست. مي دانند که بايد نيروهايشان را بيرون کشند و در کنفرانس اخير ناتو در شيکاگو اعلام کردند که تصميم به خروج (تا سال ٢٠١٤ ) تصميمي غير قابل برگشت است ولي طالبان به صلح امريکائي رضا نداده است. اگر شرايط به همين روال پيش روند هيچ دليلي ندارد که در طي دوره اي که نيروهايشان را بيرون مي کشند و قدرت آتش کنوني را در اختيار ندارند، طالبان اجازه خروج آبرومندانه را بدهد. امکان تکرارصحنه هائي مانند آخرين روز حضور در سايگون (همراه با هليکوپترهائي که آخرين آنها را از پشت بام سفارت امريکا سوار مي کرد) ديگر چندان بعيد نيست. در همين شرايط روابط امريکا با “متحد” ديگرش – پاکستان – هرروزه بدتر شده است. اکنون چندين ماه است که پاکستان اجازه انتقال نيازمنديهاي ارتش امريکا از خاک پاکستان را نمي دهد. پاکستان بالاخره اعلام کرده که براي حق عبور هر کاميون پنج هزار دلار مي گيرد. اين پيشنهاد پاکستان امريکا را بشدت عصباني کرده است. کار به جائي رسيد که آقاي اوباما حاضر نشد با زرداري در شيکاگو (در طي کنفر انس ناتو) جلسه خصوصي داشته باشد. نمي شود ديد که امريکا چگونه خودش را از اين چاه بي انتها بيرون بکشد. در حالي که ايران موثرترين نيرو در افغانستان نيست، ايران مي تواند در ايجاد تعادل قواي مناسبتر کمک مهمي بشمار رود.

” بهارعرب” هم درجه بي اطميناني به آينده را به مراتب بيشتر از قبل کرده است. با اينکه اين جنبش با مشکلات فراواني در مصر روبرو شده و سوريه و يمن و بحرين را هم به خون کشيده است ولي در هر صورت هيچ کدام از بازي گران صحنه نمي توانند به زدو بندهاي قبلي خود اطمينان داشته باشند. خاورميانه ديگر آن منطقه آرام و مطيع نيست. سطح کنترل امريکا در خاورميانه دائما کمتر شده است. هم اکنون عربستان و قطر در امور داخلي سوريه بازي مي کنند. اين بازي آنها همپا و همسو با سياست امريکاست ولي نقشي مستقل است (که ترکيه هم مستقلا در آن دخالت دارد). چنين شرايطي است که منجر مي شود به برنامه اي که تحت عنوان وحدت عربستان و بحرين (در حقيقت ادغام بحرين در مملکت سعودي) عنوان شده است. شيخ بحرين بايد دچار وحشت عظيمي شده باشد که حاضر شود در اين مورد وارد مذاکره شود. در اين شرايط است که رهبران پاکستان هم جرات مي کنند از امريکا براي حمل ونقل کاميونها باج بخواهند. ده سال پيش پاکستان جرات نمي کرد با امريکا رفتاري چنين قلدرانه داشته باشد.

بالاخره بايد به سياستهاي ترکيه و مصر در مورد مسئله فلسطين اشاره کرد که صحنه خاورميانه را هر روزه براي امريکا نگران کننده تر مي کنند.

اگر بحران اقتصادي جهان، و مشکلات ارزي اروپا را هم به اين ليست اضافه کنيم مي توانيم دلائل اصلي اي را بفهميم که چرا امريکا به سوي سياست مصالحه و کنار آمدن با ايران گرايش پيدا مي کند. اگر شکست تجربه هاي عراق و افغانستان نبود، اگر نئوکانها بر سر کار بودند، شايد سياست حمله نظامي به ايران و حل مسئله از طريق قدرت نظامي در دستور کار مي بود ولي در شرايط کنوني، به نظر مي رسد امريکا- نسبت به سال قبل – تمايل بيشتري براي سياست صلح و مصالحه پيدا کرده است.

در همين حال سياست تحريمهاي هر روزه بيشتر و قدرتمندتر، ايران را به وحشت انداخته است. هنوز درآمد نفتي بي سابقه ايران ادامه دارد. گفته مي شود در سال جاري درآمد ايران ١١٠ ميليارد دلار بوده است. همچنين،هنوز اندوخته ارزي ايران مي تواند بعضي از مشکلات را از پيش پا بردارد ولي اگر تحريم نفتي ايران جدي تر شود،اين اندوخته (حدودا 110 ميليارد دلار) نمي تواند بار مخارج عريض و طويل جمهوري اسلامي را براي بيش از يکي دو سال تحمل کند. صنايع خصوصي ايران تقريبا ورشکسته شده اند و تنها پول بادآورده نفتي است که رژيم جمهوري اسلامي را سرپا نگاه مي دارد. در همين حال شورش سوريه لطمات جدي اي به نفوذ ايران در منطقه وارد آورده است. به نظر مي رسد که لااقل جناحي در حاکميت به نگراني افتاده اند و تمايل به صلح و کنار آمدن در آنها تقويت شده است.

سئوال چهارم – چشم انداز؟

در ژانويه سال جاري مسيحي مجله استراتفور عنوان کرد که امريکا از طريق بعضي واسطه ها نامه اي به «رهبر» ايران فرستاده است. از آن پس چندين گزارش از پيامها و پيشنهادهاي مخفي امريکا به ايران به دست رسيده اند که يکي از آنها توسط اردوغان به ايران داده شده بود. در همين گزارشها تغيير موضع امريکا مطرح شد. امريکا اصرار بر سر لغو هرگونه غني سازي اورانيوم را کنار گذاشته و غني سازي تا ٥ % را قبول کرده است. از طرف ديگر ايران هم براي اولين بار قبول کرد که مسئله غني سازي تا ٢٠ % به مذاکره گذاشته شود. همه اينها نمود يک نوع نرم شدن موضع امريکا و در واقع نرم شدن فضاي بين طرفين دعوا هستند. سفر نخست وزير سابق فرانسه به تهران (بعد از پيروزي آقاي اولاند به رياست جمهوري) و سفر مدير کل آژانس بين المللي انرژي اتمي به تهران و اظهرارات نرم او هم همين فضا را تقويت مي کنند.بدين معنا شواهد متعددي حاکي از نزديک شدن مواضع طرفين مي باشند.

در عين حال مخفي بودن پيامها اين سئوال را پيش مي کشند که چه شرايط و يا پيشنهادهاي ديگر هم به بحث گذاشته شده اند. اخبار علني فقط مسائل مربوط به برنامه هسته اي را عنوان مي کنند. تا کنون هيچ نشانه اي از ديگر تفاهمها و توافقهاي احتمالي در دست نداريم.همانطور که در قسمتهاي قبل ذکر شد ماهيت روابط ايران و امريکا چندين بعد دارند ونمي توانند به مسائل هسته اي خلاصه شوند. در همين حال تا زماني که يک چارچوب کلي تر تفاهم به دست نيامده باشد، بعيد است که امريکا از حربه مهمي همچون برنامه هسته اي ايران دست بکشد.

نه تنها ماهيت روابط ايران و امريکا بلکه سابقه سي و چند ساله اخير هم يافتن راه حل را مشکلتر مي کنند. طرفين با کلاف سردرگمي دست به گريبان هستند که باز شدن آن نياز به حوصله متقابل و زمان کافي دارد.

بعيد است کنفرانس مسکو بتواند نقطه پاياني اين فرايند باشد.مسئله رفع تنش بين ايران و امريکا فرايندي است که در طي دوره طولاني اي، گام به گام و بعد از اقداماتي براي ايجاد اطمينان خاطر طرفين، قابل دسترسي است. امريکا و ايران هر دو تضمينهائي را از طرف مقابل طلب مي کنند . مثلا همين که امريکا علنا اعلام کرده غني سازي تا ٥ % را قبول مي کند براي اينست که طرف ايراني را به جدي بودن بحثها قانع کند.

يکي از اشکالات زمان طولاني در اينست که وقايع جديدي مي توانند در اين فرايند موثر شوند. يک انقلاب ديگر يا بحران جديدي در دنياي عرب مي تواند طرف ايراني را به دندان گردي بيشتر وسوسه کند. يا برعکس مشکلات داخلي ايران مي توانند طمع امريکائيها را برانگيزند. اسرائيل مسلما مخالف اين فرايند است و بنابراين مي تواند سوسه بدواند و يا در دوره انتخابات رياست جمهوري امريکا فشار بازهم سنگينتري بروي دوش کانديداها بگذارد.

هيچ کدام از اين مسائل روشن نيستند. آنچه روشن است اينست که فضاي جنگ کمتر شده وفرصت بيشتري براي صلح وجود دارد. روندي بسوي صلح شروع شده است که آرام آرام و گام به گام در جهت داد وستد تضمينها و رفع و رجوع مشکلات پيش بيني شده يا مشکلاتي غير منتظره به پيش مي رود.

اگر در مسکو به توافق روشنتري برسند بايد منتظر اقدامات و اتفاقات ديگري بود. امريکا و ايران بايد به تفاهم نويني در مورد مسئله فلسطين برسند. احتمال دارد که مثلا سوريه هم به يک آتش بس واقعي دست يابد ويا ايران هم به نوعي جدي در صحنه افغانستان اعلام موضع نمايد. دراين ميان ، مسئله حقوق بشر در ايران، در حاشيه مي ماندو يا حتي به فراموشي سپرده خواهد شد.

٨ خرداد ١٣٩١