ضرورت ها را دریابیم!

بهروز سورن

دو راه پیش پای مبارزان و آزادیخواهان کشورمان در تبعید مانده است. اول اینکه منتظر حوادث بمانیم تا با رویدادهای داخل کشور در شرایطی اعتلایی تشکیل چنین جبهه ای به همه ما تحمیل شود و یا اینکه آگاهانه برای آن تلاش کنیم و ضمنا تمرین دمکراسی بنمائیم. آن دمکراسی که حق وجود, نفس کشیدن و فعالیت دیگران را چه امروز و چه در فردای پسا جمهوری اسلامی برسمیت و محترم بشمارد. اینکه در چنین مجموعه ای که هر اسمی هم میتواند داشته باشد چه نیرویی هژمونی و پرچم هدایت نظری را بعهده بگیرد به توانایی,شایستگی و صفبندی های سیاسی و اجتماعی متاثر از داخل کشور متمایل خواهد بود.

****

به رفیق هم سلولی ام گفتم نظرت راجع به سلول سه مترمربعی جدید مان چیست؟ همانطور که دیوار بتونی را قاشق خراش میداد گفت: ما کمونیستها را اگر در مستراح هم زندانی کنند باز ادامه میدهیم و زندگی را از نو میسازیم. سال 1364 آزاد شد و امیدوارم هر جا که هست زندگی پربارش را بهتر ساخته باشد. دیوار بتونی را خراش میدادیم تا با ایجاد سوراخ با سلول بغلی مان ارتباط مستقیم برقرار کنیم که موفق نشدیم و پیش از رسیدن سوراخ به آنطرف ما را منتقل کردند.

مرس زدن را هم در زندان یاد گرفتم. خوانده بودم در رمان ها و شنیده که زندانیان سیاسی دوران ستمشاهی از طریق مرس با هم ارتباط برقرار میکردند. برقراری ارتباط نیاز آن شرایط و همچنین دوران آدمکشان اسلامی بود. بدون ارتباط با محیط زیست, انسانها نمیتوانند زندگی کنند. اگر آندوران مرس در زندانها و شبنامه های چاپی در بیرون آن ابزار برقراری ارتباط با محیط و مردم بود امروزه همه امکانات الکترونیکی و اینترنتی موجود است. امروزه اگر هنوز در فضای باز سیاسی مرس به همسایه های نظریمان بزنیم دچار عقبماندگی هستیم.

هستند سیاسیونی که هنوز هم در قلب اروپا و آمریکا و جهان الکترونیکی پیشرفته مرس میزنند آنهم با جریانات سیاسی مجاور خود.انگاری هنوز در زندان هستند. داستان غم انگیز چپ کشورمان نیز از همینجا آغاز میشود.اینکه چپ بطور کلی کجای نقشه سیاسی کشورمان ایستاده است بر ما روشن است. ما هنوز مرس میزنیم. عملکرد چپ هنوز و غالبا ایدئولوژیک است تا سیاسی. یا در عملگرایی غرق شده است و یا در دنیای ژورنالیسم. سیاسی کاری را ( ازجنبه مثبت ) یاد نگرفته ایم.چپ استراتژیک هنوز نمیداند که نیل به آن اهداف درازمدت از کدام کوریدورها میگذرد. برای چپ کشورمان نوآوری واژه ای ممنوعه است. صدها و هزاران اعلامیه و بیانیه و اطلاعیه یادبود, تولد و ترحیم, اما امان از طرحی نو و متناسب با شرایط مشخص سیاسی. از اهالی شریف و زحمتکش هر روستایی که بپرسیم چه باید کرد؟ مبگویند معمولا علیه کدخدا باید اهالی ده متحد شوند.واضح است که راه علاجی برای پراکندگی ها و بی اثری ها را باید جست.

این درست است که اپوزیسیون خارج از کشور نمیتواند سرنوشت کشورمان را تغییر دهد. تنها میتواند به یاری جنبش های داخل کشورمان بیاید تا در مبارزاتشان تقویت شوند و به تغییر سرنوشت خودشان بپردازند. اما و با وجود این نکته درست نیروهای خارج از کشور میتوانند بر اساس مشترکاتشان و نه اهداف استراتژیک شان به دیالوگ بپردازند. از مرس زدن به خانه همسایه دوری کنند و از ابزار بسیار پیشرفته کنونی برای ارتباط با دنیای فراتر از خود, هدفمند بهره ببرند. تمرین دمکراسی کنند و واژه جبهه را دوباره مزمزه کنند. جبهه ای که بر اساس منشوری شفاف و متکی بر مشترکاتی باشد که در تمامی بیانیه های نحله های مختلف فکری و نظری مشاهده میشود.قطعا ساده نیست و ساده انگاری است که تصور کنیم این ضرورت در کوتاه مدت دست یافتنی است. مسیر بسیار ناهمواری است اما تلاش برای آن ارزشمند است.

جمهوری اسلامی سمبه ای پر زور دارد. هیچیک از نیروهای موجود در داخل و خارج از کشور نمیتواند بتنهایی در برابر آن قرار گیرد.همبستگی جنبش های پرشمار اما کم اثر نیازی فوری است. در خارج از کشور میبایستی صدایی رساتر داشت. آندسته که مترصد هجوم نظامی از طریق مرزها هستند که خواب میبینند. گروهی که منتظرند در معیت نیروی هوایی رزمی دیگران در کاخ جمارانی جدید فرود آیند که دچار وهم هستند. طیف ملیون که از چند دستگی رنج میبرد و بنیه چندانی هم ندارد. چپ که هنوز مرس میزند و برخی از آنها منتظرند که توده ها از مرزها بیرون بیایند و آنها را روی دوش خود به رهبری بخوانند. اصلاح طلبان که در پیش جنبشهای جاری رسوا هستند.

هیچیک بتنهایی نمیتوانند صدای اردوی آزادیخواهان و برابری طلبان ایران باشند. بهر حال دو راه پیش پای مبارزان و آزادیخواهان کشورمان در تبعید مانده است. اول اینکه منتظر حوادث بمانیم تا با رویدادهای داخل کشور در شرایطی اعتلایی تشکیل چنین جبهه ای به همه ما تحمیل شود و یا اینکه آگاهانه برای آن تلاش کنیم و ضمنا تمرین دمکراسی بنمائیم. آن دمکراسی که حق وجود, نفس کشیدن و فعالیت دیگران را چه امروز و چه در فردای پسا جمهوری اسلامی برسمیت و محترم بشمارد. اینکه در چنین مجموعه ای که هر اسمی هم میتواند داشته باشد چه نیرویی هژمونی و پرچم هدایت نظری را بعهده بگیرد به توانایی,شایستگی و صفبندی های سیاسی و اجتماعی متاثر از داخل کشور متمایل خواهد بود. در این ارتباط تجارب بسیار ارزشمندی از موسپیدان در تبعید و تاریخ نگاران تبعیدی در اختیار است.

امروزه بحرانی بسیار خطرناک در جامعه بشری را در پیش داریم و مشاهده میکنیم. در آستانه احتمالی جنگی اتمی قرار داریم که میتواند در صورت وقوع ابعادی جهانی یابد و بشریت را تهدید کند. برای مواجهه با این شرایط احتمالی میتوان با جنبش صلح در ابعاد بینالمللی همراه شد. این خواست مردمی و عمومی میتواند بسیاری از گرایشهای سیاسی متقاوت را بیکدیگر پیوند زند.

در آستانه فرارسیدن فصل بهار و شکوفایی و ایام نوروز نیز قرار داریم.پیام این ایام از دیرباز نوآوری و بالندگی و بارآوری بوده است. اگر چه حاکمان اسلامی بیش از چهار دهه تلاش کردند تا این ایام را بکام مردم کشورمان تلخ کنند اما برگزاری این ایام علیرغم تمامی نا هنجاری های سیاسی و اقتصادی داخلی و بین المللی از وظایف ماست. پسندیده است که به استقبال آن برویم و این سنت دیرینه که اساس آن بر نوآوری و باروری است خجسته بدانیم. ما هم نوآوری کنیم.

آیا این نوآوری را می‌توانیم در عرصه سیاسی هم گسترش دهیم و دستاوردی نوین و ارزشمند به جنبش مبارزاتی مردم کشورمان پیشکش کنیم؟

پر واضح است که روند تحولات و توازن نیروها در عرصه های اجتماعی و سیاسی در داخل و خارج از کشور خلاف تمایلات و آرزوهای ما سوسیالیستها در حرکت هستند.

بعنوان فردی با آرزوهای سوسیالیستی و رادیکال این روند را منطبق با تصورات خود نمیبینم. فردای سیاسی پسا جمهوری اسلامی غالبا از پیش رقم خورده است و نیروهای اجتماعی و سیاسی متاسفانه فاقد چپ بعنوان بلوکی قدرتمند و تاثیرگذار خواهد بود. خطاهای این طیف و گرایشات فرقه گرایانه آن خسارات جبران ناپذیری به صفبندی های سیاسی آتی زده است و در این مناسبات چپ رادیکال اتمیزه شده نمیتواند غلیان های جنبش کارگری در ایران را بنام حضور سیاسی و اجتماعی خود رقم بزند. چرا که این جنبش هنوز مسیر و راه بهروزی خود را نمیداند. هنوز درگیر پراکندگی ها وخودبخودی ها در درون خود است. به همان نسبتی که سازمانها و احزاب سنتی در خود هستند. بنابر این برامد مبارزات کارگری در کشورمان همان برامد این تشکلها نیست.

نهادهای مدنی و دمکراتیک در داخل کشور با وجود سرکوب گسترده شان اما از اصالتی شفاف تر برخوردارند و در بستری از نیازهای اجتماعی شکل میگیرند حال آنکه در خارج از کشور چه از زاویه سیاسی و یا حقوق بشری ارادی است. ارادی بدین معنی که هسته های اولیه آنها اغلب از همان سازمانهای سنتی سرچشمه میگیرند و تا مرز از هم پاشیدگی شان ناچار به پذیرش تمایلات سازمانی نامرئی خواهند بود. اراده دمکراتیک افراد نمیتواند در درازمدت در کارکرد آن نهادها تجلی یابد. سازمانهای سنتی از آنجا که در رشد و گسترش سازمانی شان موفقیتی نمی بینند و از سویی نمیخواهند به ترکیب ثابت دهها ساله خود دست بخورد تشکیل نهادهای دمکراتیک در خارج از کشور را ایده ای مناسب میدانند. ایده ای که اولا ارتباطشان را با دنیای خارج از کاست خود برقرار میکند و از سوی دیگر به ترکیب سنتی رهبران و اعضای قدیمی شان دست نمیخورد و فرقه همچنان پایدار میماند. هم اینجا میتوان در اصالت مبارزاتی تشکیل دهندگانشان تردید کرد.اینگونه میتوانند مرز میان خودی و ناخودی را حفظ کنند و هم اینجا میتوان در ارتباط با تشکیل خودبخودی این نهادها با هر انگیزه سیاسی یا حقوق بشری به قضاوت نشست.

 اینجاست که میتوان علت وجودی طیف بسیار گسترده افراد سیاسی مستقل و منفرد را یافت. پیش از این نیز بارها نوشته ام که اپوزیسیون چپ در خارج از کشور نیازمند یک خانه تکانی فکری و عملی است و این خانه تکانی تنها و تنها از کریدور نقد بیرحمانه و شفاف به گذشته میگذرد. پافشاری در ادامه رفتار تاکنونی تنها میتواند ویرانه را ویرانه تر کند. ویروس فرقه گرایی بسیار مخرب است.این ویروس در تمامی ابعاد مناسبات و معادلات خود نشان میدهد. دنیا را آب میبرد و چپ را خواب. فرهنگ سیاسی چپ در ایران و بجا مانده از نیم قرن پیش غبار آلود بودن تفاوتهای کار سیاسی و کار ایدئولوژیک است. چپ کشورمان هنوز نتوانسته است ایندو را متمایز کند.هم از اینروست که چپ بطور کلی از دخالت در امورسیاسی گسترده تر با نحله های فکری متفاوت مانده است.

با داده های کنونی علیرغم بالاگرفتن گرایش مارکسیستی در داخل کشور میتوان گفت که در آینده سیاسی پسا جمهوری اسلامی, چپ سوسیالیست جایی مناسب بخود اختصاص نمیدهد. سپهر سیاسی آتی متشکل از نیروهایی است که از هم اکنون با توانایی های مالی منبعث از وابستگی هایشان حضور محسوس در داخل کشور دارند و سهم میخواهند. نیازی به شمارش آنها نمیدانم و عقبمانده ترین شهروند سیاسی کشورمان نیز آنرا میداند. شخصا به دمکراسی از پائین معتقدم و آرزوی تحقق آنرا دارم اما بدون فراگیر شدنش آنرا در حد آرزو و رویا میدانم. بدون ارزیابی از شرایط سیاسی کنونی و روند تحولات نمیتوان به آرزوها دست یافت. برای مبارزه با کدخدا بایستی اهالی را آگاه کرد و متشکل.

تفاوت بگذاریم میان اهداف استراتژیک با تاکتیک. نیل به دمکراسی از پائین از اهداف استراتژیک در کوتاه مدت است. آیا روند تحولات کنونی برای دوران پسا حکومت اسلامی ما را در مسیر درستی نشان میدهد؟ بحث این نیست که نیروهای ملی, سازمان مجاهدین , سلطنت طلبان و اصلاح طلبان و حتی بخشی از اسلامگرایان باقیمانده و پوست انداخته در صحنه سیاسی نوین چه نقشی باز خواهند کرد, گفتگو از این است که چپ سوسیالیست آیا شگردها و تدابیر سیاسی برای ارائه و تحمیل خود به این صحنه را میداند؟ آیا با حضور سیاسی این احزاب در جامعه ای که همه میشناسیم مخالفتی خواهد داشت؟ جهت نیل به اهداف استراتژیک هر چند در کوتاه مدت بایستی یارگیری کرد. یارگیری قراردادن محافل کوچک هم تصویر کنار هم نیست. زمانی که از یارگیری میگوئیم از گرایشاتی صحبت میکنیم که ضرورتا همشکل ما نیستند اما تا مقطعی از راه حاضرند مسافر قطار باشند.برای یارگیری ناچار خواهیم بود تا اهداف استراتژیک مان بلحاظ مقطعی را شرط حضور نگذاریم.تنها در چنین نگرشی میتوان از محدوده همسایه های خود خارج و در معادلات سیاسی نقش داشت.این طیف ها را نمیتوان با همه با هم یکی دانست. منشور ها و بیانیه ها شاقول و بنای همگرایی ها و کار مشترک در ابعاد وسیع خواهد بود.