ما انتخاب دیگری داریم! – ف. تابان

ما انتخاب دیگری داریم! – ف. تابان

برگرفته از سايت احبار روز

درباره ی جنگ اوکراین خیلی ها نوشته اند، من قصد ندارم که به این نوشته ها چیز ی اضافه کنم، اما نه تنها جنگی که در خاک اوکراین در جریان است، بلکه آن چه در سرتاسر جهان پیرامون این جنگ شکل بسته است، مرا با پرسش هایی مواجه کرده است.

دستگاه های عظیم تبلیغاتی غرب شبانه روز در کار هستند تا جنگ اوکراین را جنگ بین دموکراسی و  استبداد معرفی کنند. این کارزار عظیم یک بار دیگر این پرسش را برای من به وجود آورده که این دموکراسی به راستی چیست که توپ ها و تانک ها و انواع سلاح های نیرومند به خاطر آن به غرش در آمده اند؟

آن چه را که می خواهم بنویسم به این معنا نیست که من فرق «دموکراسی غربی» – سال ها بود این واژه را به کار نبرده بودم، اما حالا دوباره به کار می برم – را با آن چه مثلا در روسیه و چین می گذرد نمی دانم، آیا لازم است آن طور که این روزها از هر طرف می شنویم، بین این دو انتخاب کرد؟ پاسخ من منفی است، زیرا ممکن است انتخاب های دیگری وجود داشته باشد، انتخاب هایی که باید برای به دست آوردن آن ها جنگید. هر چند امروز دور از دسترس به نظر برسد. اهداف دور از دسترس بدون مبارزه برای آن ها، نزدیک نمی شوند. بشر بدون داشتن رویاهای بزرگ در همانجا که هست درجا خواهد زد.

در این بررسی کوتاه، عمدتا به دموکراسی در کشورهای غربی توجه کرده ام، زیرا شیفتگی نسبت به آن بسیار زیاد است، من ندیده ام کسی از دموکراسی «مدل روسی» یا «مدل چینی» حرفی بزند. ان ها که در این جنگ از روسیه دفاع می کنند، دلایل دیگری دارند.

دموکراسی بی مرز است

هسته ی اصلی دموکراسی شیوه حکومت مداری است. نمی توان دموکراسی را از حکومت ها جدا کرد و گفت دموکراسی یک چیز است و دولت چیز دیگری. نمی توان گفت کشور دموکراتیک است و حکومت غیردموکراتیک، عصاره ی دموکراسی در دولت ها و حکومت ها خودش را نشان می دهد. حکومت ها را هم نمی توان در چارچوب مرزهای ملی شان بررسی کرد. پرسش اول این است که وقتی از دموکراسی غربی صحبت می کنیم، آیا این دموکراسی محدود به مرزهاست؟ آیا باید عملکرد دموکراسی آمریکایی را در چارچوب مرزهای آمریکا بررسی کرد؟ اگر این طور نیست، چرا کسانی که شیفته ی این نوع دموکراسی هستند، به نحو حیرت آوری موقع تعریف از محاسن آن، بر عملکرد ایالات متحده ی آمریکا در سایر کشورهای جهان چشم می پوشند؟ اسرائیل را می توان نمونه ی دیگری دانست.

جهان ما یک جهان به هم پیوسته است. نمی توان مسئولیت های بین المللی دولت ها را – به ویژه قدرت های بزرگ  را – در این جهان به هم پیوسته ناپدیده گرفت. نمی توان از دموکراسی آمریکایی حرف زد، اما عملکرد آن در سایر کشورهای جهان را نادیده گرفت و بر آن چشم بست، نمی توان مدعی شد عملکرد آمریکا در سایر کشورهای جهان به دموکراسی آمریکایی مربوط نیست، وقتی آمریکا مسببان آن عملکردها را  بازخواست نمی کند و به محاکمه نمی کشد. وقتی از دموکراسی حرف می زنیم، باید بتوانیم اثرات و نشانه های این دموکراسی را در سطح بین المللی، در سیاست ها و رفتار آمریکا نسبت به سایر کشورها، نسبت به سایر ملل ببینیم.

در آمریکا، دموکراسی در اینجا اما دیگر دموکراسی، ظاهر دموکراسی هم نیست. از جنایات آمریکا در عراق، افغانستان، لیبی، یوگسلاوی و سایر جاها این روزها بسیار گفته شده است. این جنایت ها را باید در کجای دموکراسی آمریکایی جای داد؟ آیا این دموکراسی اساسا مسئولیت و یا وظیفه ای در برابر چنین جنایاتی دارد؟ حکومت آمریکا شصت سال است که کوبا را تحریم اقتصادی کرده است، سازمان ملل متحد هر ساله بیانیه می دهد که این تحریم ها ظالمانه است و باید لغو شود. جز دو کشور آمریکا و اسرائیل هیچ کس با این درخواست مخالفت نمی کند *

دموکراسی آمریکایی چرا در مورد درخواست سازمان ملل متحد جواب نمی دهد و خواست «جامعه ی بین المللی» و «جامعه ی غیر بین المللی» را نادیده می گیرد؟ چرا این دموکراسی، مادلین آلبرایت را به جرم قتل عام در عراق محاکمه نکرد؟ چرا کاولین پاول و رئیسش را که چشم در چشم جهانیان دروغ گفتند تا یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ معاصر در عراق را مرتکب شوند، رها کرده و بی مجازات گذاشته است؟

این ها پرسش های اساسی است. دموکراسی آمریکایی در مورد سیاست بین المللی آمریکا که با همه ی مردم جهان سروکار دارد و برای بسیاری از آن ها مرگ و نیستی و محاصره و گرسنگی به همراه می آورد، فقط «ناظر» است، اخته است، هیچ قدرتی ندارد، و چون هیچ قدرتی ندارد، در واقع وجود ندارد. طبیعی است انسان هایی هستند که اعتراض می کنند، وجدان های بیداری وجود دارند که مخالفند، در کشور ما هم بسیاری با اعمال جمهوری اسلامی مخالفند و اعتراض می کنند، اما اسم این دموکراسی نیست.

کدام نقدها بر «دموکراسی»؟

شیفته گان دموکراسی آمریکایی به این جا که می رسد، با چرخش قلم می نویسند «البته این دموکراسی کامل نیست»، «انتقاداتی به آن وارد است»، «باید بهتر شود»، «اعمال آمریکا ربطی به دموکراسی این کشور ندارد» و… اما من کمتر دیده ام که انتقادات مشخص و معینی برای «کامل شدن» و «بی نقص» شدن این دموکراسی مطرح شود. دلیل آن را خواهم گفت. شاید بسیاری از کسانی که این تبصره ها را بر دموکراسی آمریکایی می زنند، آن را بدانند. «دموکراسی آمریکایی» در چارچوب خودش کامل است. جای نقد چندانی بر آن وجود ندارد، همه ی «ایده آل ها» در آن جمع است. هر چهار سال «آزادانه» رئیس جمهور انتخاب می کند، پارلمان آزاد دارد، آزادی مطبوعات دارد، آزادی بیان دارد… اتحادیه و سندیکا دارد، در چهارچوبی که این دموکراسی دارد کار می کند، چه چیز قرار است بر آن اضافه شود و کاملش کند؟

هر چهار سال مردم بین دو حزب جمهوری خواه و دموکرات یکی را انتخاب می کنند. یکی که در عرصه ی اهداف نسبت به سایر مردم جهان تقریبا با آن یکی فرقی ندارد و در چارچوب مرزهای داخلی تفاوت ها اندک است. آیا می شود این محدودیت انتخاب را شکست و به انتخاب های دیگری امیدوار بود؟ باورمندان می گویند: بله، از نظر تئوریک ممکن است، اما شاید دیگران حرف بهتری ندارند. به نظر من چنین امکانی وجود ندارد. (اگر هم داشته باشد در چارچوب اختلافات جناح های سرمایه داری بسیار بزرگ است). امکان ندارد، زیرا دموکراسی آمریکایی در برابر دستان تقریبا خالی مردم، «تانک» های رسانه ای و «بانک» دارد. شاید به وقتش تانک های جنگی را هم به آن ها اضافه کند. «بانک» ها را همه می شناسیم و «تانک»های رسانه ای – از همه نوعش – قدرت آن ها هستند.

تانک های رسانه ای و بانک های مالی

سال های سال است که شنیده ایم و خوانده ایم مطبوعات «رکن چهارم» دموکراسی هستند. اما آن چه ما اکنون داریم دیگر آن «مطبوعاتی» که تصور می شد رکن چهارم دموکراسی هستند، نیستند. آن ها به ابر قدرت های رسانه ای (تصویری، صوتی، کاغذی و مجازی) تبدیل شده اند که در کنترل مولتی میلیاردهای جهان غرب هستند. همین روزها در خبرها خواندیم که ایلان ماسک، بنیانگذار و مدیرعامل تسلا و ثروتمندترین مرد جهان، با پرداخت حدود ۳ میلیارد دلار، ۹.۲ درصد از سهام شبکه اجتماعی توییتر را خرید و به بزرگ‌ترین سهامدار توییتر تبدیل شد. ایلان ماسک اکنون مالک ۷۳.۵ میلیون سهم از کل سهام شبکه اجتماعی توییتر است، آن را برای چه می خواهد؟ توییتر یکی از پرتاثیرترین شبکه های اجتماعی جهان است که تصور می شد رقیبی برای غول های رسانه ای هستند. این کنسرن های رسانه ای همان تانک های «دموکراسی آمریکایی» هستند. جنگ اوکراین قدرت مهیب و حیرت انگیز آن ها را نشان داد، این قدرت چنان است که حتی بسیاری از روزنامه ها ی «مستقل» را هم با خود برده است و این روزها بر سر جنگ اوکراین کمتر فرقی می توان بین این روزنامه های مستقل با تبلیغات حاکم بر ابررسانه های مسلط دید. ابر رسانه ها به راحتی از روی افکار عمومی رد می شوند و آن چه را می خواهند بر جای می گذارند. کسی را که در چندین جنگ در گذشته ی نه چندان دور دست داشته، مظهر صلح طلبی معرفی می کنند، تظاهرات صلح را به خواست گسترش ناتو تبدیل می کنند، فرشته می سازند، هیولا خلق می کنند، شیطان درست می کنند، کاندیدای ریاست جمهور می سازند. (وینسنت بولوره – یکی از میلیاردرهای فرانسوی که بخش بزرگی از رسانه های فرانسوی را در اختیار دارد – زمور فاشیست را به یکی از نامزد اصلی انتخابات پیش روی فرانسه تبدیل کرد)، این غول های رسانه ای رای می سازند، دولت می برند، دولت می آورند و افکار عمومی و قضاوت را – دست کم در آمریکا و کشورهای تابعه آن و اروپا – همان طور شکل می دهند که خود می خواهند. این دموکراسی پوپولیسم می سازد، ابزار رای سازی است، به چشم به هم زدنی، مهم ترین نیازهای جامعه ی بشری را در نزد مردمان جا به جا می کند. اصل اساسی خود مبنی بر «آزادی مطبوعات» را زیر پا می گذارد و رسانه های طرف مقابل را سانسور می کند تا مبادا صدایی مخالف آن چه که ابررسانه ها تولید می کنند به گوش برسد – در آن طرف هم حتما همین طور است – استاندارهای دوگانه را به اوج می رساند، «اصول» خود را بی رحمانه زیر پا می گذارد، ورزش را قربانی سیاست می کند، ورزشکارانی که شاید بسیاری از آن ها مخالف حکومت خود و جنگ هستند را تحریم می کند تا حریف خود را نقره داغ کند (کسی به یاد ندارد که هیچ ورزشکار آمریکایی به خاطر آن که دولت این کشور به عراق حمله کرده بود مجازات و تحریم شود). سرمایه داری مبارزه علیه فقر، بهبود محیط زیست و سایر نیازهای مبرم بشریت را با یک نشست و برخاست در پارلمان های «دموکراتیک» به پس صحنه می راند و نظامی گری را در راس هدف های خود قرار می دهد و ابررسانه ها آن را به باور مردم تبدیل می کنند. در غرب برای شکل دادن به افکار عمومی تانک های آهنی لازم نیست، تانک های کاغذی و مجازی این کار  را انجام می دهند.

بانک ها (سرمایه ی مالی) به کمک تانک های مجازی می آیند و این ها از آن ها و آن ها از این ها پشتیبانی می کنند تا صنایع نظامی را پروارتر کنند. زیرا همه ی این ها با هزاران رشته در هم تنیده اند. اروپا یک تجربه ی دیگر هم دارد که کمتر به آن توجه می شود: یونان! روند ترقی خواهانه در یونان را بانک ها و در درجه ی اول بانک های آلمانی در هم شکستند. بی هیچ پرده پوشی، راهی را که مردم یونان انتخاب کرده بودند به قدرت بانک هایشان عوض کردند. تحریم. تحریم به پرمشغله ترین وظیفه ی دولت آمریکا و سایر دولت های «دموکراتیک» تبدیل شده است. هرچه را صاحبان قدرت در آمریکا – که به طور کاملا دموکراتیک انتخاب شده اند – نمی پسندند و نمی خواهند مشمول تحریم قرار می دهند. به اسم تحریم ِ دولت های سرکش، به مردم دنیا گرسنگی می دهند و آن ها را به زانو در می آورند. اسلحه، بانک و رسانه سه پایه ی قدرت «دموکراسی آمریکایی» است.

اکنون این قدرت مهیب، آتش خود را متوجه ی جنگ اوکراین و در خدمت اربابان و صاحبان خود و مولتی میلیاردها کرده است، تا ماهیت آن را از چشم ها پوشیده نگاه دارد. سلاح ها به سوی اوکراین روانه اند، بانک ها مشغول تحریم و فلج کردن زندگی در روسیه هستند تا مردم را علیه قدرت حاکم آن جا بشورانند و رسانه ها به همه ی این ها رنگ و روی «دفاع از دموکراسی» می دهند. در آن سوی جنگ  نیز همه ی این اتفاقات در ابعاد ابتدایی تر و ضمخت تری در جریان است. آن جا رسانه ها با تکیه بر ناسیونالیسم روسی حمایت از پوتین و جنگ را از قریب به پنجاه و خرده ای در صد به سطح ۸۳ درصد مردم رسانده اند. صدای صلح در هر دو طرف خفه می شود. هر جنگ، هر نام و پوششی به آن داده شود، ناشی از یک بحران و برای تحمیل قدرتی بر قدرت دیگر است، برای تحکیم یک هژمونی و یا تضعیف آن است. این جنگ نیز در خدمت آن است که کدام اردوگاه امپریالیستی تسلط خود را بر جهان حفظ و یا تقویت کند. جنگ های بین دولت ها و کشورها در دوران معاصر امپریالیستی هیچ گاه خصلتی جز این نداشته اند. آمریکا هر چند می کوشد در جنگ اوکراین یک چهره ی انسانی و دموکراتیک به اقدامات خود بدهد، اما یک طرف این جنگ است. از طریق این جنگ، موقعیت تضعیف شده ی خود در سطح جهان را تقویت و هژمونی رو به زوال خود را محکم می کند، بر گردن اروپا زنجیر می اندازد، روسیه ی بلندپرواز و سرکش را سر جایش می نشاند، با حریف آینده اش چین تصفیه حساب می کند. رسانه ها  و بانک ها در این جنگ ها حتی شاید بیشتر از سلاح هایی که او به اوکراین می فرستد مهم اند.

دموکراسی بدون برابری و عدالت تنها یک پوشش است

منتقدین پاسخ خواهند داد، چون در آمریکا و اروپا دموکراسی هست، «هر کس» می تواند رسانه و روزنامه و تلویزیون و حتی بانک ایجاد کند. ظاهر کار هم همین طور است. در واقع نیز کارکرد دموکراسی غربی همین است که همه کس احساس کند از موقعیت های برابر در سطح جامعه بر خوردار است، آن که جلوتر است به خاطر توانایی های فردی اش است و آن که عقب است تنبل و تن پرور است. هیچ مانع و پلیس و دادگاهی بر سر راه او نیست.

در این دموکراسی آن چه که نیست عدالت و فرصت های برابر است. دموکراسی بدون برابری و عدالت، یک پوشش است. در دموکراسی غربی نه برابری وجود دارد و نه عدالت. از این نظر عمیقا نابرابر و طبقاتی است، زیرا سرمایه داری نابرابر و طبقاتی است. سرمایه داری این نابرابری را به طور دائم تولید می کند و فرصت های برابر به مردمان نمی دهد. من قصد ندارم مبارزات بسیاری را که از سوی طبقه ی کارگر و آزادی خواهان برای آن که دوران استبدادهای مطلق، دورانی که زور آشکار بین حکومتگران و حکومت شوندگان حکم می راند، به سطح فعلی برسد را نفی کنم. آن مبارزات موجب شده است که شاخ و برگ هایی بر این تنه ی قطور دموکراسی نابرابر روییده شود. «جامعه ی مدنی» به وجود آمده است. نهادها و تشکیلات دموکراتیک پدید آمده که در برابر حاکمیت تانک و بانک و رسانه مقاومت می کند. همه ی این ها هم در مبارزه با همین سرمایه داری به دست آمده است. از این مبارزه طبیعتا باید حمایت کرد اما در عین حال باید دانست که این مبارزه اساس را دگرگون نکرده و به احتمال بسیار دگرگون نخواهد کرد. اساس دموکراسی موجود، نابرابر و در خدمت تثبیت نابرابری های نظام های سرمایه داری است. منطبق بر نیازهای سرمایه داری است و تا سرمایه داری حاکم است، دموکراسی آن با برابری و عدالت همراه نخواهد شد.

اگر کسانی مایل باشند  بین «استبداد شرقی» و «دموکراسی غربی» انتخاب کنند، شاید حق داشته باشند دموکراسی غربی را انتخاب کنند. اما کسانی که از آرمان های برابری، عدالت و دموکراسی دست برنداشته اند، مجبور به چنین انتخابی نیستند. * * آن ها همچنان انتخاب ها و رویاهای خود را دارند. این انتخاب ها و رویاها مبارزه با سرمایه داری و ایجاد جامعه ای عادلانه با فرصت های برابر، فارغ از استاندارهای دو گانه و نهایتا ایجاد دموکراسی سوسیالیستی است. دموکراسی ای که نه در شکل که در عمل همه دارای فرصت های برابر باشند.

* سال گذشته علاوه بر آمریکا و اسرائیل که به قطعنامه ی پایان محاصره ی اقتصادی کوبا رای منفی دادند، سه کشور نیز رای ممتنع دادند. کلمبیا چماق آمریکا در ونزوئلا، برزیل با حکومت دست راستی و ترامپ وارش و اوکراین – بله همین کشوری که رئیس جمهورش امروز بر سر اجساد کشته شدگان در جنگ اوکراین گریه می کند و دنیا را محکوم می کند که به آن ها بی توجه هستند، با گرسنگی کودکان کوبایی مخالفت نمی کند. اکنون رسانه ها در کار معرفی او به عنوان قهرمان دموکراسی هستند.

* * نمونه ی داخلی اش را هم داریم. شیخ یا شاه؟ انتخاب کن! اگر آن را انتخاب نکنی، طرفدار این یکی هست. برای این ها دنیا در گذشته و حال خلاصه می شود، آینده ای وجود ندارد!