“سازمان ملی زنان”؛ سفری به گوشه‌های گم‌گشته تاریخ

“سازمان ملی زنان ایران” در شمار نخستین سازمان‌های زنان ایران است در خارج از کشور. مهناز متین و ناصر مهاجر مؤلفان کتابی هستند در چگونگی آغاز و انجام و کم و کیف این سازمان. اسد سیف، منتقد ادبی، کتاب را بررسی کرده است.

اسد سيف

جنبش مشروطه آغازی بود برای ما تا خود را در آیینه تاریخ بنگریم و گذشته خویش بازکاویم. این آغاز اما تداوم نیافت و از همان ایام پیوسته‌بخشی از تاریخ اجتماعی ما در پرده مانده است. آنجا که قرار باشد تاریخ برای خوشآمد کس و یا کسانی نوشته شود و یا پیشینه‌ای باشد برای هدف‌های سیاسی، انتظاری بیش از این نمی‌توان داشت. متأسفانه در تمامی این سال‌ها سانسور امکان هر گونه پژوهش در آزادی را نیز از پژوهشگران تاریخ گرفته است.

در سال‌های پس از انقلاب آثار فراوانی در رابطه با تاریخ معاصر ایران منتشر شده‌اند. ناشر بخش عظیمی از این آثار جمهوری اسلامی است. مؤسسه‌های کوچک و بزرگ حکومتی با حمایت همه‌جانبه دولت و تحت نظارت مراکزی چون “مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات”، “مؤسسه اطلاعات و پژوهش‌های سیاسی”، “سازمان اسناد ملی”، “مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه” روز و شب در کارند تا آن تاریخی را بسازند که نظام جمهوری اسلامی محتاج آن است.

در این راستاست که با جعل و تحریف، تاریخی دیگر نوشته می‌شود. از آن‌جا که تمامی اسناد و مدارک سالیان پیش‌تر، به‌ویژه دوران حکومت پهلوی، در انحصار پژوهشگران دولت ا‌ست، هم‌آنان به میل و نیاز خویش اسنادی را نابود، و یا منتشر کرده و از آن استفاده می‌کنند.

سند اما چیست که بتواند به کار پژوهشگر تاریخ بیاید؟ آیا گزارش‌های رسمی مأموران می‌توانند مورد استناد قرار گیرند؟ و یا آن‌چه که اقرار است به زیر شکنجه، می‌توان سند محسوب داشت؟ آن‌چه که پیکارگران و نقش‌آفرینان عرصه سیاست و یا بازماندگان حوادث تاریخی خود در آزادی بر زبان می‌رانند، تا چه اندازه می‌تواند سندیت داشته باشد؟

در برابر دستگاهی که به‌جای تاریخ‌نویسی، به تاریخ‌سازی مشغول است، باید قدردان کسانی بود که در داخل و یا خارج از کشور، به همت شخصی می‌کوشند گوشه‌هایی از سرگذشت این کشور را از پستوی تاریخ بازیافته، منتشر کنند.

تاریخ یک کل است. هر تاریخی از هزاران تاریخ کوچک‌تر شکل می‌گیرد. هر اندازه که تاریخ‌های کوچک‌تر فراوان و روشن‌تر باشند، تاریخ اجتماعی کشور نیز غنی‌تر خواهد بود.

دولت‌ها در ایران پیوسته‌ایام با تاریخ گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی مشکل داشته و دارند. پنداری در این کشور هیچگاه حزب و سازمانی فعالیت نداشته و اگر داشته، جاسوس و خائن بوده است.

در سال‌های اخیر خوشبختانه در کنار خاطرات سیاسی، کسانی رنج کار بر خویش هموار کرده، می‌کوشند از درون همین سازمان‌ها و گروه‌ها بنویسند و یا صفحات ناپیدای تاریخ همین گروه‌ها و یا فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی آن‌ها را بازیابند. در همین راستاست کتاب “سازمان ملی زنان ایران، جنبش دانشجویی در خارج و مسئله‌ی زن، پیش از انقلاب” که به کوشش مهناز متین و ناصر مهاجر منتشر شده است.

سازمان ملی زنان ایران نخستین تشکلی است که زنان دانشجوی ایرانی در پیوند با “کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی)” در دی‌ماه ۱۳۴۳ در خارج از کشور بنیان گذاشتند. عمر فعالیت این سازمان به بیش از سه سال نرسید، اما گامی بود ارزشمند در جنبش زنان.

به نظر مؤلفان این اثر، شناخت فعالیت این گروه «ما را در شناخت رویکرد بخش مهمی از نیروهای چپ و دمکرات نسبت به جنبش زنان یاری می‌رساند». آنان بر این نظرند که «چنین رویکردی به مسئله زن، در دهه‌های بعد نیز مبنای عمل جریان‌های چپ‌گرا قرار گرفت که نمودهای آن، به ویژه پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بارز شد».

مهناز متین و ناصر مهاجر کار خویش را در نخستین بخش کتاب با پژوهش در زمینه‌ها و چگونگی شکل‌گیری این سازمان آغاز کرده‌اند؛ اعزام محصل به خارج و سپس شکل‌گیری انجمن‌ها و گروه‌های دانشجویی در اروپا و آمریکا و در نهایت ضرورت طرح مسئله زن و تبعیض جنسی در میان دانشجویان. از آن‌جا که منابع لازم کمتر در اختیار داشته‌اند، به سراغ کسانی رفته‌اند که به شکلی با این سازمان در رابطه بوده‌اند. آنان کوشیده‌اند تا انجام این تشکل و این‌که چرا از ادامه فعالیت بازماند را در یادمانده‌های فعالین کنفدراسیون و یا نوشته‌های آنان بازجویند و در این راه از دستاوردهای آن بنویسند.

در بخش دوم کتاب مصاحبه‌هایی آمده است با شماری از بنیان‌گذاران و دست‌اندرکاران این سازمان و یا فعالین کنفدراسیون که بازگویی تجربه‌های آنان دستمایه کار نویسندگان قرار گرفته است در به انجام رساندن این اثر.

این اثر هرچه باشد، کاری‌ست ارزنده. نویسندگان از پس تاریک تاریخ، روشنایی بر کار گروهی افکنده‌اند فراموش‌شده که حتی نامی نیز از آن در جایی دیده نمی‌شود. از این منظر می‌توان آن را مشتاقانه خواند.

نویسندگان بر این باورند که اگرچه این سازمان از ادامه فعالیت بازماند، ولی نمود و تأثیر کار آنان را بر گروه‌های سیاسی و به ویژه دهه‌ها بعد در پی انقلاب می‌توان بازیافت. درست است که اکثریت گروه‌های سیاسی در ایران در پی انقلاب در کنار سازمان خویش، سازمانی نیز برای زنان داشتند و گذشته از آن سازمان جوانان و یا چه بسا سازمانی کارگری نیز تأسیس می‌نمودند. این‌گونه از سازمان‌ها که سعی می‌شد وابستگی آن‌ها به احزاب انکار گردد، در واقع با سرکوب همان احزاب نیز از میان می‌رفتند.

با این فرض، آیا می‌توان پذیرفت که “سازمان ملی زنان” ارگانی مستقل بود؟ و یا اصلاً نقشی به عنوان الگو در سازمان‌های زنان پس از انقلاب در ایران داشت؟

با رجوع به تاریخ، نخستین سازمانی در ایران که فعالیت‌های سیاسی خویش را در تمامی عرصه‌ها گسترد، حزب توده ایران بود. همین حزب در پی تأسیس به بهانه “کار توده‌ای” نه تنها سازمان زنان، سازمان جوانان، دانشجویان، دانش‌آموزان، معلمان و در همین راستا اتحادیه دهقانان و شورای متحده مرکزی کارگران نیز تأسیس نمود. هیچ‌یک از این سازمان‌ها که فعالیت‌های گسترده‌ای داشتند، در ظاهر وابسته به این حزب نبودند. هر یک از این سازمان‌ها نشریه‌ای نیز در خدمت داشت.

سازماندهی توده‌ای حزب توده در ایران به سنت تبدیل شد. دیگر گروه‌ها و سازمان‌ها به تقلید از آن همین تشکیلات را به راه انداختند. این سنت آن‌چنان ریشه‌دار بود که بعدها نیز مورد استفاده قرار گرفت و جالب این‌که در پی کودتا، آنگاه که شاه تمامی احزاب را ممنوع اعلام کرد و حزب رستاخیز را بنیان گذاشت، این حزب نیز یک سازمان جوانان تأسیس نمود و فعالیت‌های “سازمان زنان ایران” را که سازمانی بود به ظاهر مستقل نیز به شکلی “در چهارچوب هدف‌های حزب رستاخیز ملت ایران” کشاند.

با این فرض آیا نمی‌توان تصور کرد که “سازمان ملی زنان” نیز در واقع از همین الگو پیروی کرده است؟ آیا جز این است که سازمان انقلابی حزب توده ایران در پی انشعاب از حزب توده کوشیده سبک سازماندهی همان حزب را در تشکیلات جدید ادامه دهد؟ و در همین راستا کوشیده تا سازمان زنانی نیز تأسیس کند، ولی چون نیروی لازم را نداشته، کوشیده در کنفدراسیون آن را پی‌گیرد تا از این طریق زنان نخست جذب کنفدراسیون و سپس سازمان‌های سیاسی شوند.

این نظر آنگاه می‌تواند مورد توجه قرار گیرد که طبق پژوهش‌های نویسندگان این کتاب، تنی چند از فعالان و مؤسسین این سازمان عضو سازمان انقلابی بودند. جالب این‌که حزب توده که آن زمان در کنفدراسیون فعال بود و خود سازمان زنانی نیز داشت، رغبتی به تأسیس چنین سازمانی نشان نمی‌دهد.

علت پایان کار نیز می‌تواند این بوده باشد که در سازمان انقلابی کادر فعال زن کم بود و همین چند نفر، از جمله شکوه طوافچیان که دبیر این تشکیلات بود، می‌بایست راهی ایران می‌شدند. آیا سازمان انقلابی خود موجب انحلال آن را فراهم نکرد؟ به این علت ساده که نمی‌خواست کسانی خارج از سازمانش کار آن را پیش ببرند. اگر این فرض‌ها درست باشند، آیا می‌توان گفت این سازمان “مبارزه مستقل زنان” را پیش می‌برد؟

با توجه به این فرض، آیا نمی‌توان پذیرفت که سازمان‌های سیاسی پس از انقلاب از همان الگویی در سازماندهی استفاده کرده‌اند که سنت حزب توده بود، اگرچه مخالف این حزب و مشی آن بودند؟ سازمان انقلابی نیز که در ایران، در اتحاد با چند سازمان دیگر، با نام “حزب رنجبران ایران” به کار خویش ادامه داد، همین سنت را پی گرفت.

به فرض این‌که فرض بالا درست هم باشد، نمی‌توان تأثیر فعالیت‌های افرادی از این سازمان را در جنبش زنان ایران نادیده گرفت. این پیش‌فرض‌ها هم‌چنین از ارزش کار مهناز متین و ناصر مهاجر چیزی نمی‌کاهد. همین‌که در شوره‌زار سند و مدرک همت به کار بسته‌اند و گوشه‌هایی از تاریخ فعالیت‌های زنان ایران را بازیافته‌اند، خود کاری‌ست سترگ.

“سازمان ملی زنان ایران” را “نشر نقطه” در پاریس منتشر کرده است.