مسعود فرخی پور، جان‌باخته‌ی فدایی در ۲۱ آذر ۱۳۶۲، که بود ؟ و او را چگونه شناختم؟ / ميهن جزنی (قریشی)

چند ماه بعد از برقراری حکومت جمهوری اسلامی، ماهیت غیر خلقی آن برای ما آزادی‌خواهان و مبارزان ضد دیکتاتوری آشکار شد. من به علت فعالیت‌های آزادی‌خواهانه و افشاگرانه‌ام، چون سخنرانی در شهرهای مختلف، از جمله در دانشگاه مشهد، مسجد سلیمان، قزوین، در سالگرد شهادت چهار مبارز خلق ترکمن و … ، و نیز فعالیت‌ در یکی از شاخه‌های سازمان فداییان خلق (اقلیت) تحت تعقیب برای دستگیری، تا حد حق تیر قرار گرفتم (یعنی در هنگام دستگیری مامورین حق شلیک به قصد قتل را داشتند).

مسعود فرخی پور، جان‌باخته‌ی فدایی در ۲۱ آذر ۱۳۶۲

لذا پس از مکالمه‌ی تلفنی کوتاهی، از طرف رفیق محمود محمودی (به اسم مستعار بابک)، در خرداد ماه ۶۰ خانه‌ی مسکونی‌مان را ترک کرده و همراه با بابک و مازیار و مادرم، در خانه‌های نزدیکان و دوستان مخفیانه به زندگی در ایران ادامه دادیم.

بعد از انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیرماه ۶۰، خطر دستگیری من جدی‌تر شد و سازمان، گاه ما را جداگانه در مخفی‌گاه‌هایی سکنا می‌داد.

ماه‌ها بعد، با تصمیم سازمان (فدائیان اقلیت)، اقدامات لازم صورت گرفت تا ما ایران را ترک کنیم. در آخرین محل اختفای ما، پیش از ترک ایران، من و بچه‌ها، سه ماه در خانه‌ای در حومه‌ی تهران اسکان داده شدیم.

در آنجا بود که با رفیق مسعود آشنا شدیم. او رابط سازمانی ما با زنده‌یاد محمود محمودی (بابک) بود.

ما در این آخرین منزلگاه با مسعود عزیز زندگی کردیم. او ساکن تهران بود اما هر روز عصر با دستی پٌر پیش ما می‌آمد و تا حدود نیمه شب را با ما می‌گذراند. و بعد از نیمه شب به تهران مراجعت می‌کرد. در اینجا لازم می‌بینم که به دلایل امنیتی نامی از میزبان نازنین و فداکار خودمان نبرم. ما در این دوران مسعود را بهتر شناختیم. او انسانی فهیم و چند وجهی بود با حس مسئولیتی بی‌نهایت. رفتار او به قدری بی‌تکلف و مهربانانه بود که در من و بچه‌ها هرگز احساس بیگانگی ایجاد نکرد. رفتارش دلتنگی دوری از عزیزان و بستگان را از دل ما دور می‌کرد. شوخ طبع بود و اهل طنز، به ادبیات، به ویژه رمان علاقه‌ای بسیار داشت. سینما را می‌شناخت و فیلم‌ها را خوب به خاطر می‌آورد و از آنها حرف می‌زد. به ویژه فیلم ‌Z را با اشتیاق تعریف می‌کرد.

هنگام خروج از ایران، با زنده‌یاد مسعود، زنده‌یاد محمود محمودی و رفیق دیگری به نام (ر) و در پوشش سفری خانوادگی عازم ترمینال آزادی شدیم. در این سفر زنده‌یاد مادر صلاحی (مادر شهدای فدایی : کاظم، جواد و حسین صلاحی) در حالی که نوه‌ی دو ساله اش را در آغوش داشت در کنار ما، در اتومبیلی که ما را می‌برد نشسته و ما را تا اتوبوسی که به نقده و به مقصد مهاباد می‌رفت مشایعت کردند.

بدین ترتیب، من با فرزندانم بابک و مازیار و رفیق (ر) رهسپار نقده شدیم و در آنجا خود را به مقر حزب دموکرات کردستان رساندیم.

چگونگی خروج ما از ایران و عزیمت به فرانسه، خود ماجرایی‌ست که از حوصله‌ی این یادنامه بیرون است.

خبر اعدام رفیق مسعود، در سال ۱۳۶۲ مثل صاعقه‌ای بر من و بابک و مازیار فرود آمد. زیرا امید داشتیم که پس از خروج‌ ما از ایران، وسائلی فراهم کنیم که او هم از چنگال دژخیمان جان بدر برد و در فرانسه به ما بپیوندد. دریغا که چنین نشد !

حال می‌پردازم به تاریخچه‌ی مختصری از زندگی او (مسعود فرخی‌پور) برگرفته از زندگی‌نامه‌ی او به قلم خواهرش:

« مسعود در اول بهمن ۱۳۲۸ در خانه‌ای زیبا، محصور در برف‌های زمستانی نشسته بر شاخ‌های زیتون، در رودبار به دنیا آمد. او در سحرگاه ۲۱ آذر ۱۳۶۲ در شکنجه‌گاه اوین اعدام شد. چنین سرنوشت خونین را دژخیمان حکومت ولایت فقیهی اسلامی برای هزاران هزار انسان بی‌گناه از بچه گرفته تا زن و مرد در ایران رقم زده‌اند.

مسعود از کودکی با خانواده‌اش در تهران سکنا گزید و در آنجا به مدرسه رفت. او دیپلم‌اش را از هنرستان صنعتی گرفته و پس از آن در رشته‌ی ساختمان از دانشگاه علم و صنعت، فارغ‌التحصیل شد. در دوران دانشجویی به استخدام صندوق کارآموزی وابسته به وزارت کار و امور اجتماعی در آمد و تا روز دستگیری در آنجا مشغول بود. وی در روز ۲۳ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در راه رفتن به سر کار دستگیر شد، در پادگان جمشیدآباد مورد ضرب و شتم و شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفت و سپس به زندان اوین منتقل شد.

در این بیدادگاه شکنجه‌های قرون وسطایی را همراه با سایر همبندان‌ش تحمل کرد و دم برنیاورد. پس از یکسال و هشت ماه به تدریج زمزمه‌‌ی بر ملا شدن احکام او و دوستانش به گوش می‌رسید و احتمال ۱۵ سال حبس داده می‌شد. ولی ناگاه کسانی برای ابراز وجود، بمبی را در سفارت ژاپن (به مثابه بخشی از زنجیره‌ی سرمایه‌داری !!!) کار گذاشتند. سرپرست گروه بمب‌گذار برای اطمینان از درستی کار به آنجا مراجعه کرده و دستگیر می‌شود. از آن پس، طبق معمول دژخیمان خون آشام، تعداد بسیاری از زندانیان منتسب به گروه اقلیت را، علیرغم آنکه هنگام بمب گذاری در زندان بسر می‌بردند، به جوخه‌ی اعدام سپردند.

مسعود، انسانی صلح طلب و عاشق سرزمینش بود و جز کمک به مردم بی‌پناه و ساختن خانه‌های رایگان برای مستمندان خلاف دیگری نکرده بود و لطمه‌ای به کسی یا جایی نزده بود. از جمله کارهای او ساختن خانه‌هایی در خاک سفید (تهران پارس) و شهرک چشمه (در غرب تهران) است، او پیش از انقلاب، در دوره‌ی کار در صندوق کارآموزی، خانه‌هایی نیز برای معاودین عراقی ساخته بود.

وی از تمام کارهایش نوار صوتی تهیه دیده بود که در حمله‌ی پاسداران رژیم به خانه‌شان نابود گردیده.

لاجرم مسعود، که برای ده‌ها نفر مردم بی سرپناه خانه ساخته بود، خود در قطعه‌ی ۱۰۰، ردیف ۱۵۱، شماره ۵ بهشت زهرا در سایه‌ی درخت زیتونی سرسبز در گوری تاریک خوابیده است.»

وصیت‌نامه
مسعود فرخی‌پور شماره شناسنامه ۶۸۴ ، متولد ۱۳۲۸ صادره از رودبار، فرزند محمود

خدمت پدر، خواهران و برادران و کلیه عزیزان بهتر از جانم سلام و درود بی‌پایان دارم. عزیزانم آرزوی دیدار شما بر دلم ماند. عاجزم از اینکه بگویم چقدر همگی شما را دوست داشتم و خاطرات خوش شما همیشه با من بود. پدر جان در این مدت خیلی به شما زحمت می‌دادم. همیشه به ملاقاتم می‌آمدی و شادم می‌کردی. می‌دانم در زندگی پسر خوبی برای شما نبودم و همیشه برایتان دردسر داشتم. امیدوارم مرا به خاطر تمام زحمات و گستاخی‌هایی که داشتم، ببخشید. خواهر خوبم چقدر دوستت دارم، می‌دانم در زندگی رنج فراوان بردی برای تو هم برادر خوبی نبودم. امیدوارم که خوشبخت باشی و دوباره کانون گرم خانواده را رونق ببخشی. گیتای مهربانم اندازه همه دنیا دوستت دارم. دختر خوبی باش و به حرف‌های مادرت گوش کن. برای آخرین بار به عکس زیبایت نگاه کردم و شاد شدم. خواهران خوبم نسرین و اختر خیلی دوستتان دارم. مرا به خاطر تمام بدی‌هایم ببخشید. امیدوارم که خوشبخت باشید و تو نسرین جان زندگی پرباری را با کیومرث مهربان داشته باشی و برادر محبوب و دوست داشتنی خودم و همسر مهربانش را از دور می‌بوسم. سعید جان غم خواهر بزرگ و پدر را بخور . برایت آرزوی خوشبختی بی‌پایان می‌کنم. خانم‌جان خوبم را می‌بوسم و امیدوارم که پادرد نداشته باشد. خواهر جان به همه فامیل و آشنایان و دوستان خوبم پسرخاله‌ها و دختر خاله‌های عزیزم و خلاصه هر کسی را که احوالم را می‌پرسد سلام برسان. به عزیزترین عزیزم سلام فراوان برسان. اگر در این لحظات آخر عمر می‌دانستم که او خوشبخت است و مرا بخشیده خیلی خوشحال می‌شدم. حتما بگو که چقدر دوستش داشتم ولی متاسفم که به خاطر وضعیت خودم این را نتوانستم بگویم. هیچ دوستی را از قلم نیانداز و به دایی خوبم و خانمش و بچه‌ها سلام برسانید . امیدوارم که چیزی و کسی را از قلم نیانداخته باشم. همگی خوشبخت باشید.

ضمنا مقداری وسایل دارم و همچنین مبلغی پول در حساب بانک رهنی و مبلغی هم در حساب بانک ملی شعبه اداره که به خواهرم خانم احترام فرخی وکالت می‌دهم که هرطور که صلاح می‌داند آنها را گرفته و به مصرف برساند. به همکارانم و حسن و دوستان دیگر عرض سلام دارم. و از همه اگر دلگیری دارند عذرخواهی می‌کنم. ضمنا چون من دارای دو امضا می‌باشم که از هر دو استفاده می‌کردم، هر دو امضای پای وصیتنامه مربوط به اینجانب است و از نظر حقوقی معتبر می‌باشد. فدای همگی شما بشوم.

زندان اوین – مسعود فرخی‌پور
۲۱/۹/۶۲
دو امضا