به ياد بيژن جزنی

حميد نعيمی

مقدمه

نوشته اي که در پيش روى داريد حاصل تاملي است کوتاه بر مضمون ايدئولوژيکي مشاجره و گسست تاريخي نسل جوان (دهه چهل) از نسل گذشته خود (نيروي چپ سنتي) از خلال آثار بيژن جزني يکي از مداخله گران اصلي در اين مشاجره، نسلي که در ادبيات سياسي امروز، اينجا و آنجا، خود را نسل “ماهي سياه کوچولو” مي نامد. من در اين نوشته به اقتضاي مباحثات آمده در آن که بيشتر در چهار چوب ايدئولوژيهاي چپ و در تقابل با تفکر چپ سنتي شکل گرفته است، از اين نسل بيشتر بنام “چپ هاي جوان ” نام برده ام.

اين نوشته کوتاه که بمناسبت سي امين سال مرگ بيژن تدوين گشته است در رابطه با فضاي مباحثات و مشاجرات ايدئولوژيکي است که جامعه روشنفکري و بالاخص نسل جوان را در ايران امروز بخود مشغول داشته است. بدون اغراق، ايده آزادي و دمکراسي به هسته مرکزي اين مباحثات مابين اين نسل جوان و نسل گذشته تبديل شده است. نسل جواني که ذهنيت اش اساسا” در زير تجربيات زنده و ملموس از تضادهاي جامعه ايران بعد از انقلاب بهمن ۵۷ و فروپاشي ديوار برلين شکل گرفته است و خود را هر روز بيشتر از روز پيش نسبت به نسل گذشته و طرز تفکرش بيگانه مي يابد. مفاهيمي چون “تماميت خواه”، “جامعه تک صدائي”، “مطلق گرائي” و غيره که در ادبيات انتقادي جنبش هاي اجتماعي بالاخص جنبش توانمند دانشجوئي در اين سالها بگوش ميخورد، نشان دهنده حساسيت اين جنبش ها نسبت به ايده آزادي و دمکراسي در ايران امروز است. اين جنبش ها هر روز ابعادي راديکالتر يافته و انتقادات خود را در نهايت در حول و حوش “ايدئولوژي پدر سالانه ” فرموله کرده اند.

اما به همان ميزان که اين جنبشها در ستيز خود با ايدئولوژيهاي غير دمکراتيک و پدرسالارانه، از ابعاد وسيع تر اجتماعي و عزمي راسخ تر برخوردار ميشوند، هر روز بيشتر از روز پيش متقاعد ميشوند که به اين ايده ها بايد بصورت واقعيات زنده اجتماعي ـ تاريخي نگاه کرد. لذا براي ستيزي کار ساز وقوف و دستيابي بر ريشه هاي تاريخي آنها به امري اجتناب ناپذير تبديل شده است.

دقيقا” در چنين رابطه ايست که باز خواني تاريخ جنبش هاي اجتماعي مدرن (از انقلاب مشروطيت) براي دستيابي به اين بعد تاريخي، در سايه تجربيات بعد از انقلاب بهمن ۵۷، در سالهاي اخير به يکي از مباحثات زنده جامعه روشنفکري ايران بدل شده است. در اين باز خواني ايدئولوژي هاي هدايت گر جنبش هاي اجتماعي چپ دهه چهل و پنجاه، بعلت نزديکيشان به انقلاب بهمن و تداوم و حضور سنگين آنها در سالهاي بعد از آن، جائي بس مهم و پر رنگ دارند. بي سبب نيست که در اين باز خواني انتقادي، طنين باورها و ايده هاي رايج در اين دوران به نحوي سنگين تر و قوي تر از خلال ادبيات سياسي و هنري و غيره يکي دو دهه اخير بگوش ميرسند. متاسفانه، اکثر آثار انتقادي خلق شده در اين دو دهه اخير تا آنجائيکه به ادبيات سياسي چپ دهه چهل ـ پنجاه برميگردد تحت تاثير عميق پيش داوريهاي ايدئولوژيکي اي قرار گرفته است که بر اساس آن تمام ايدئولوژيهاي چپ را بايد مطلق گرا، تماميت خواه و پدر سالارانه خواند.

در اين ديدگاه هر گونه تنوع و تفاوت در ايدئولوژيهاي چپ، در اين دوران، که تحت تاثير ادبيات مارکسيستي و راسيوناليستي بوده است، در زير مشتي مفاهيم و ايده هاي انتزاعي و کلي و عميقا” ايدئولوژيزه شده، غير قابل رؤيت و تشخيص گرديده است. اين ديدگاه تقليل گرا تلاش دارد با استفاده از زمينه ايجاد شده بوسيله جنبش هاي اجتماعي شکل گرفته در حول و حوش انتقاد به “ايدئولوژي پدر سالارانه” که در جهت گشودن راهي بسوي شکوفائي فرد (انسان) مي باشند، راه را بر پذيرش مفهوم خاصي از آزادي انسان و دمکراسي هموار کند، آن مفهومي از آزادي که بمثابه پيش شرط شکوفائي فرد، اساسا” بايد اگر نگوئيم در تقابل، در بي اعتنائي و بي تفاوتي کامل نسبت به ابعاد جمعي و اجتماعي انسان (فرد) شکل گرفته و پايه و اساس دمکراسي قرار گيرد. آن ديدگاهي که در روند انتقاديش از “ايدئولوژيهاي پدر سالارانه” تلاش دارد سرشت و ماهيت پرنسيپ هاي راسيوناليستي و رئاليستي مدرن بالاخص در اشکال چپ آن را، انتزاعي و تماميت خواه (انيورساليسم آبستره) معرفي کرده که هرگز قادر به در نظر گرفتن واقعيات زنده اجتماعي نمي باشند. اين ديدگاه تقليل گرا تلاش دارد که تفکر راسيوناليستي و رئاليستي مدرن را با اتکاء به انتزاعي و کلي خواندن آن، در نهايت تماميت خواه و در تقابل راديکال و آشتي ناپذير با تمايلات و خواسته هاي فرد قرار دهد و بدين سان راه دست يابي به شکوفائي فرد را در گرو گسست جنبش هاي اجتماعي (کنوني) از چنين تفکري بداند.

در حقيقت اين ديدگاه چنين باوري را به هسته مرکزي باز خواني تاريخ جنبش هاي اجتماعي (دهه چهل ـ پنجاه) تبديل کر ده است. جريانات روشنفکري متاثر از چنين ديدگاهي در ادبيات انتقادي جنبش هاي کنوني، خود را کمابيش با نام “پسا مدرن” متمايز مي سازند و در ادامه تلاش هاي خود با تکيه يکجانبه و اغراق آميز به تضاد مابين تمايلات و خواسته هاي فرد و زندگي جمعي و اجتماعي، اين تضاد را به تضادي آشتي ناپذير و به مانعي غير قابل عبور (براي فرد) تبديل کرده اند. بدين سان اين ديدگاه (پسا مدرن) در پيگيري منطق خود، در نهايت راه را بر مفهومي از انسان (فرد) ميگشايد که در آن فرد امکان تجربه خوشبختي و شکوفائي شخصيت اش را در روابط جمعي و اجتماعي غير ممکن مي يابد و سرشت هر گونه (ايده) پيمان، قانون و نهادي را که حاصل زندگي جمعي و اجتماعي بوده و با اتکاء به تفکر راسيوناليستي و رئاليستي شکل گرفته باشد را يکسره بيگانه با طبيعت فرد و سد کننده شکوفائي او ارزيابي ميکند.

اين ديدگاه (پسا مدرن) و عميقا” بد بينانه به روابط فرد و جمع، که در نهائي ترين برداشت هايش از مفهوم انسان به انسان تنها و ناتوان ميرسد، اين لحظه احساس تنهائي مطلق را در غالب ناباوري به مضمون جنبش هاي اجتماعي مدرن که متکي بر ادبيات راسيوناليستي و اومانيستي مي باشد، بيان ميدارد. مضموني که در رابطه با باور به امکان شناخت و نزديک شدن به پرنسيب هاي حاکم بر زندگي اجتماعي شکل گرفته و هدف را رفرم و تغيير اين پرنسيب ها از ديدگاهي عدالت خواهانه و آزادي طلبانه قرار ميدهد. در حقيقت اين مفهوم از انسان بمثابه موجودي تنها (بلحاظ هستي شناسي)، هسته مرکزي اين ايدئولوژي (پسا مدرن) را تشکيل ميدهد.

اين اشاره کوتاه به ايده هاي هدايت کننده اين ديدگاه، در باز خواني جنبش هاي اجتماعي چپ با لاخص دهه چهل ـ پنجاه را از اين نظر لازم دانستم که با سرعتي زياد، بخش وسيعي از فرهنگ و ادبيات سياسي جامعه ما را تحت تاثير قرار داده و هدف اش تقليل تمامي گرايشات ايدئولوژيکي موجود در اين جنبش ها به تفکري بسته و تماميت خواه (پدر سالارانه) مي باشد.

اما اين نوشته ادعائي ديگر در اين زمينه دارد. تلاش هاي اين قلم در اين نوشته که از طريق باز خواني آثار بيژن جزني يکي از بنيان گزاران فکري جنبش هاي چپ در اين دوران صورت گرفته است، تلاشي است براي نشان دادن گرايشي ايدئولوژيکي که موجوديتش را بايد مديون انتقادات راديکال از ادبيات پدر سالارانه نيروهاي سنتي چپ (با لاخص حزب توده) و در نهايت گسست از اين ادبيات محسوب کرد. اين گرايش برخلاف ديدگاه پسا مدرن در انتقاد از ادبيات پدر سالارانه، به نفي استعداد پر نسيبهاي راسيوناليستي و رئاليستي جهت دستيابي به تفکر باز و دمکراتيک نميرسد.

بر خلاف ديدگاه پسا مدرن، اين ديدگاه (بيژن) ، تفکر مدرن در ادبيات جنبش هاي چپ در ايران را که همواره در سطح مفاهيم، در قالبي انتزاعي و کلي (انيورسل آبستره) مانده، در رابطه با شرايط خاص تاريخي ورود آنها به ايران در دوران انقلاب مشروطيت و تحول بعدي آن، در دوران استالين و حزب توده، از نزديک مشاهده و ارزيابي کرده است و امکان فائق آمدن بر اين جنبه هاي انتزاعي و کلي را با اتکاء به تجربيات اين جنبش ها و مدد گرفتن از عنصر انتقادي که جزء جدائي ناپذير اين تفکر است، ممکن ميداند. از ديدگاه بيژن، پويائي جنبش هاي چپ در ايران، بيش از هر چيز ديگري (در اين مقطع زماني دهه چهل) در گرو احياء عنصر انتقادي فراموش شده در ادبيات پدر سالانه و گسست از اين ادبيات مي باشد. بيژن شکوفائي اين جنبش ها را در ميزان استعدادي ارزيابي ميکند که آنها در جهت دستيابي به تفکر باز و دمکراتيک از خود نشان ميدهند.

من در اين نوشته کوتاه، سير و تحول ايده هاي انتقادي بيژن را در رابطه با تحولات ايدئولوژيکي در جنبش هاي چپ اپران (از انقلاب مشروطيت تا ۱۳۵۴) از طريق آثار مکتوب بحاي مانده از او و گزارشات ساواک در باره شخصيت فردي و فکري او پي گرفته ام و سعي کرده ام اين پي گيري را با رعايت زماني آثارش انجام دهم.

بخش اول اين نوشته را تحت عنوان ” بيژن و نسل ماهي سياه کوچولو” با اتکاء به اين قسمت از گزارش ساواک از اظهارات او در بازجوئي اش به تاريخ ۲۲/۱۱/۱۳۳۹ شکل داده ام.

“مشاراليه (بيژن) ضمن اعترافات اظهار داشت که اصولا” با “ايسم” مخالف بوده و پيروان ايسم را فاقد عقيده ميداند و خود را هميشه پيرو آن چيزي ميداند که بنظرش صحيح برسد”. ظاهرا” اين اولين سندي است که روايت از اوضاع فکري و روحي او در سن ۲۳ سالگي مي کند، ما او را تا آخرين آثارش وفادار به اين گفتمان بمثابه پرنسيت مرکزي انديشه سياسي اش مي يابيم.

در اين بخش با استناد به اين گزارشگر باهوش ساواک، هسته مرکزي تفکر او را در بيگانگي با ايسم هاي زمانه خود (قطب هاي جهاني چپ، چين و شوروي) که او آنها را در هيئت نيروهائي “فاقد عقيده” کننده تجربه کرده بود يافتم و مضمون تلاش هاي انتقادي اش را در جهت رهائي از اين نيروهاي فاقد عقيده كننده در راستاي دستيابي به قضاوتي مستقل ارزيابى کردم. آنگاه در ساير بخش ها تلاش کرده ام سير تحول اين مضامين انتقادي به ايدئولوژيهاي چپ، از بدو تولدشان در ايران را نشان داده و سرانجام به معناي گسست او از ايدئولوژي پدرسالارانه در ايران دست يابم.

در بخش دوم تلاش کرده ام با توقفي کوتاه بر “پايان نامه تحصيلي” او به تاريخ شهريور ۱۳۴۱، بر چگونگي ورود و پايگيري ايدئولوژيهاي چپ در بستر ايده آلهاي دمکراتيک انقلاب مشروطيت در ايران، بمثابه ايدئولوژي اي مدرن و در رقابت با ايدئولوژي بورژوازي دست يابم. انتقادات او را به تفکر چپ در اين مقطع زماني در حول و حوش نکات زيرين يافتم:

۱ـ سوسيال دمکرات هاي ايراني در اين دوران بشدت متأثر از ايدئولوژيهاي حاکم بر جنبش هاي سوسيال دمکراسي روسيه بوده و نسبت به ويژگي ها و تفاوت هاي اجتماعي ـ تاريخي ايران بي اعتنا هستند. آنها قادر به درک نقش تعيين کننده اين تفاوت ها در شکل دادن به مضمون مطالباتي جنبش هاي اجتماعي در ايران نمي باشند.

۲ـ مفاهيم و ايده هاي سوسيال دمکرات هاي ايراني، بعلت تقليد کودکانه از مدل سوسيال دمکراسي روسيه از طبيعت و سرشتي انتزاعي و کلي برخوردار بوده که در نهايت لحظه تشخيص شعارهاي (مطالبات) عمومي صحيح و اتخاذ مشي را بعلت ناديده گرفتن تفاوتها و تمايزات، غير ممکن ميسازد و آنان را غالبا” در رابطه اي يک طرفه و خشن با واقعيات زنده اجتماعي قرار ميدهد. من در پايان اين بخش، اين تفکر را که بر پايه مجذوبيت و تقليدي کودکانه از سوسيال دمکراسي روسيه شکل گرفته بود، “تفکر محبوس شده در مدل” ناميدم و روح تلاش هاي بيژن را در راستاي در هم شکستن اين تفکر بسته براي رؤيت تفاوت ها و تمايزات مطالباتي در اولين نهضت بورژوازي ايران نسبت به اشکال کلاسيک انقلابات بورژوازي (روسيه) و بازتا باندن آنها را در مشي اين نهضت ارزيابي کردم.

در بخش سوم با اتکا به اثر مکتوب او بنام “جنبش ضد استعماري” بتاريخ پائيز ۱۳۴۶ و گزارشات ساواک از بازجوئي هاي او در زمستان ۱۳۴۶، سعي کرده ام سير تحول هسته مرکزي تفکر او را که در رابطه با بيگانگي با ايسم ها شکل گرفته بود از اوايل دهه چهل تا سال ۱۳۴۶ دنبال نمايم . دغدغه هاي فکري او در اين سالها همچنان در حول و حوش بر ملا و بي اعتبار کردن اين نيروهاي فاقد عقيده کننده (ايسم ها) که با اتکاء به اتوريته قطب هاي جهاني چپ شکل گرفته است، دور مي زند. درست در چنين سالهائي است که نوشته او “جنبش ضد استعماري” جهت گسست قطعي از نيروهاي سنتي چپ (وابسته به دو قطب جهاني) تدوين گشته و اولين گامهاي مؤثر را براي ايجاد گروهي مارکسيستي مستقل برداشته است.

بهمين علت، من اين نوشته را اولين “مانيفست چپ هاي جوان (دهه چهل)” ناميدم. مضمون اين انتقادات او، بالاخص در گزارشات ساواک، همچنان در راستاي زدودن مفاهيم ايدئولوژيکي (انتزاعي و کلي) از ذهنيت نيروهاي چپ جهت رويت تفاوت ها و نقش تعيين کننده آنها در شکل دادن به شعارهاي (مطالبات) عمومي است.

در بخش چهارم سعي کردم از کانال برخورد او با حزب توده و رابطه اين حزب با ايدئولوژي پدر سالارانه (دوران استالين) سير تحول تفکر او راپي گيرم. روايت هاي تاريخي او را در اين دوران (دهه پنجاه) در حول و حوش برملا ساختن “اصل ايدئولوژي خطا ناپذيري رهبري شوروي” تجربه کردم و تلاش نمودم مکانيزم هايي که امکان شکل گيري چنين اصل ايدئولوژيکي را در ادبيات استاليني فراهم آورده است، از طريق آثار او توضيح دهم. پايه اين مکانيزم ها را در دو نکته زيرين ديدم:

۱ـ هدفمند بودن تاريخ وادعاي قطب هاى جهاني در رابطه با کشف هدف غائى تحول جامعه بشرى (ماترياليسم تاريخي در ادبيات استالينيستى)

۲ـ يکدست و همگون (هموژن ايزه) کردن واقعيات اجتماعي- تاريخي در کشورهاي مختلف (بر اساس منافع اقتصادي ـ سياسي قطب هاي جهاني چپ) بمثابه پايه هاى معرفت شناسى تفكر پدر سالارانه. بدين سان سعي کردم ريشه هاي فلسفي (هستي شناسانه) اين ادبيات (استالينيستى) را از ساير ادبيات پدرسالارانه که بر پايه فلسفه اي غير عقلاني (ايراسيوناليسم) و غير رئاليستي شکل گرفته است، کاملا” متمايز و متفاوت سازم و توجه خواننده را به ابعاد انتزاعي و کلي ايده ها و مفاهيم (استراتژيکي) در اين ادبيات جلب نمايم و بالاخص سرشت و طبيعت سلطه گرانه انها را در رابطه با اراده پنهان شده در پشت اين ايده ها يعني منافع خاص قطب هاي جهاني چپ (پدر) بر ملا سازم و بدين ترتيب نشان دهم که هدف او در تمامي روايت هاي انتقادي اش، باز پس گرفتن اين لحظه تفاوت (در مشي) محو شده در اين ادبيات ميباشد. شکل گيري اين لحظه در ذهنيت بيژن را در حقيقت چيزي بجز باطل کردن اسطوره اصل ايدئولوژيکي خطا ناپذيري (عقل کل بودن) قطب هاي جهاني چپ و بازسازي ادبيات (راسيوناليستي ـ رئاليستي) چپ بر پايه پذيرش اصل کثرت گرائي (تفاوت) و ايده دمکراسي نديدم.

در صفحات پاياني اين نوشته نگاهي شتاب زده به شکل گيري جريان “اکثريت” که در بستر حسرت بازگشت به خانه امن پدري (حزب توده) صورت گرفت، انداخته ام. بازگشتي که سرنوشت خود را با نفي ايده دموکراسي آمده در آثار بيژن و احياء اصل ايدئولوژيکي مرده و بي جان “خطا ناپذيري رهبري شوروي (پدر)” گره زده بود. من ادبيات اين جريان را نسبت به ادبيات بجاي مانده از بيژن، بصورت عاملي بازدارنده در جهت دمکراتيزه کردن ايدئولوژيهاي چپ و گامي به عقب و قهقرائي در ادبيات چپ در ايران ارزيابي کردم.

۱ـ بيژن و نسل ماهي سياه کوچولو

“يکي بود يکي نبود. يک ماهي سياه کوچولو بود که با مادرش در جويباري زندگي ميکرد…خانه ماهي سياه کوچولو و مادرش پشت سنگ سياهي بود. زير سقفي از خزه …ماهي سياه کوچولو حسرت به دلش مانده بود که يک دفعه هم که شده، مهتاب را توي خانه خودشان ببيند! مادر و بچه صبح و شام دنبال همديگر مي افتادند.. تند و تند تو يک تكه جا، ميرفتند و برميگشتند.”٣

ماهي سياه کوچولو دلزده و خسته از اين زندگي ملال آور و تکراري و بي تاب براي نور و روشنائي “يکروز صبح زود، آفتاب نزده” به مادرش گفت “من ديگر نميتوانم گردش کنم بايد از اينجا بروم… ميخواهم بروم ببينم آخر جويبار کجاست. دلم ميخواهد بدانم جاهاي ديگر چه خبر هائي است”

صمد بهرنگي، نويسنده ” ماهي سياه کوچولو” که شاهد اين مشاجره دونسل در دهه چهل بوده اينطور ادامه ميدهد:

“مادر ميان حرفش دويد و گفت “… اين حرف هاي گنده گنده را بگذار کنار، پاشو برويم گردش. حالا موقع گردش است نه اين حرفها، دنيا همين جاست که ما هستيم و زندگي همين است که ما داريم” اما ماهي سياه کوچولو در جواب گفت ” نه مادر من ديگر از اين گردشها خسته شده ام … ميخواهم بدانم که راستي زندگي يعني اينکه تو يک تکه جا هي بروي و برگردي تا پير شوي و ديگر هيچ يا طور ديگري هم توي دنيا ميشود زندگي کرد”. بدين ترتيب ماهي سياه کوچولو بي اعتنا به گفته هاي مادر که “، دنيا همين جاست که ما هستيم و زندگي همين است که ما داريم” به اميد ديدار با نور و روشنائي و رسيدن به انتهاي جويبار (دريا) عازم سفري ناشناخته و پر ماجرا ميشود.

زيبائي و اهميت اين اثر ادبي (ماهي سياه کوچولو) در اينست که از خلال آن خواننده ميتواند به بيگانگي عميق نسل جوان (دهه چهل) با ارزش ها و باورهاي اجتماعي و سياسي زمانه خود پي برده و با مضمون تاريخي گسست عصيانگرانه اين نسل از ارزشها و سنت هاي نسل گذشته خود آشنا شود.

از ميان اين نسل شوريده نام بيژن جزني شايد بيش از هر نام ديگري شناخته تر و بگوش آشناتر باشد و ايده ها و نظرات او بيش از ديگر رقيبان فکري اش منعکس کننده علل و زمينه هاي تاريخي ـ اجتماعي اين عصيان و گسست از باورها و ارزش هاي زمانه اش باشد.مطالعه آثار بجا مانده از او که عموما” در داخل زندان نوشته شده است، بلا ترديد بمثابه منابعي براي درک و شناختي روشن از علل و انگيزه هاي اين گسست تاريخي ناگزِير به نظر ميرسد. روايت مشاجره اين دو نسل از زبان او، با توجه به اينکه آثار او در بستر انتقاد از سير و تحول تاريخي ايده ها و پرنسيب هاي هدايت گر پراتيک سياسي نسل هاي پيشين (از انقلاب مشروطيت تا ۱۳۵۴) شکل گرفته، ميتواند خواننده را بنحوي روشن تر و ملموس تر با معناي اين عصيان و گسست “چپ هاي جوان” (نسل ماهي سياه کوچولو) از نسل گذشته خود (چپ سنتي) آشنا گرداند.

آنچه در زير مي آيد، تأملي است کوتاه بر ايده هاي کليدي که در سمت و سو دادن به مضامين انتقادي او، در اين مشاجره بزرگ تاريخي با چپ هاي سنتي، از ابتداي فعاليت سياسي اش تا پايان زندگي کوتاه اش (زاد ۱۳۱۶، مرگ ۱۳۵۴) او را همراهي و هدايت کرده اند و ميتوانند ما را در جهت دستيابي به هسته مرکزي انديشه سياسي او ياري دهند.

· بيژن در اولين گامهاي انتقاديش: به چالش طلبيدن ايسم هاي زمانه خود

ميتوان اولين مشاجره و مضمون آن “حرف هاي گنده گنده” بيژن را نسبت به نسل گذشته، در گزارش ساواک از اظهارات او هنگام بازجوئي اش (به تاريخ ۱۳۳۹/۱۱/۲۲) رديابي کرد.۲

“مشاراليه (بيژن جزني) ضمن اعترافات اظهار داشته که اصولا” با (ايسم) مخالف بوده و پيروان ايسم را فاقد عقيده ميداند و خود را هميشه پيرو چيزي ميداند که بنظرش صحيح برسد و با بررسي مطالعاتي عقيده منداست که پس (از) مشروطيت جبهه ملي بهترين دسته ايست که به نفع مردم و وطن فعاليت ميکند… مشي دکتر مصدق را بهترين مشي سياسي بعد از شهريور (۲۰) ميداند و اضافه مي نمايد به طور خلاصه عقيده من اينست که بايد اين مردم کار خود را بدست گيرند… “ص ۱۴۱

در اين اظهارات، او ما را با بياني روشن و ساده با هسته مرکزي تفکر خود و چالش هاي زمانه اش آشنا ساخته و مضمون انتقادي جنبش چپ هاي جوان (دهه چهل) را در چنين راستائي ارزيابي مي کند.

همانگونه که خواننده ملاحظه ميکند، موضوع اصلي و سمت دهنده اين مشاجره تاريخي را بايد در حول و حوش مفهوم “ايسم” جستجو کرد. او در اين اظهارات، از تجربه خود از ايسم ها (ايدئولوژيهاي زمانه خود)، بمثابه نيروهاي بازدارنده انديشه ورزي و منحل کننده شخصيت و شأن انسان (فرد)، ياد مي کند و در نهايت، آنها را مانع اوليه شکل گيري استقلال فکري نسل جوان نسبت به منافع جنبش هاي اجتماعي دمکراتيک در جامعه ايران معرفي ميِنمايد.

هر چند گزارشگر ساواک نامي از اين ايسم ها و مکانيزم هاي فلج کننده آنها، در اختيار خواننده نمي گذارد و هر چند از متدولوژي اي که بيژن را قادر به بررسي و رساندن به قضاوتي مستقل از تاريخ جنبش هاي اجتماعي مدرن ايران نموده است، صحبتي بميان نميآورد، اما چه بيوگرافي هاي نوشته شده در باره او و چه آثار بجاي مانده از او، بالاخص در پايان نامه تحصيلي اش بتاريخ شهريور ۱۳۴۱ که ظاهرا” مشغله هاي ذهني او را در اين دوران بازگو ميکند، ميتواند ما را با اين مکانيرم ها و با اين ايسم ها در چهره مشخص شان هر چه بيشتر آشنا سازند. البته با اتکاء به اطلاعات بدست آمده در اين بيوگرافي ها ميتوان در همين مرحله از بازخواني و فعاليت هاي فکري او به ايسم هاي مورد نظر او پي برد. در يک بيوگرافي نوشته شده درباره او ميخوانيم که در خانواده اي با سنت هاي کاملا”چپ بزرگ شده است و هنگاميکه ۱۰ ساله بود، يعني در سال ۱۳۲۶ به عضويت در سازمان جوانان حزب توده درآمد”. ۳ در تمامي بيوگرافي ها و گزارشات ساواک که به خردسالي و جواني او اشاره دارند، بيژن را بمثابه عنصري کنجکاو، زيرک، پي گير، جسور و فعال در جنبش هاي اجتماعي دهه ۲۰ و ۳۰ معرفي مي نمايند. به اتکاء به اين بيوگرافي ها، ميتوان حدس زد که شک و ترديد راديکال ايِن جوان ۲۳ ساله به ايسم ها و معرفي مشي مصدق بمثابه بهترين سياست بعد از شهريور ۲۰ بايد در رابطه با تجربيات زنده و مستقيم او از پراتيک نيروهاي سياسي چپ و دمکراتيک فعال در اين دوران جنبش ملي کردن نفت شکل گرفته باشد. مفهوم ايسم ها بايد اشاره به تفکر نيروهاي سنتي چپ در اين دوران يعني “حزب توده ايران” بوده که همچون رقيبي قدرتمند در جنبش ملي کردن نفت به رقابت سر سختانه با مشي مصدق پرداخته بود.

درصفحاتي که در پيش داريم، تلاش اين قلم، معطوف به نشان دادن سير تحول اين مضامين انتقادي اوليه او به تفکر نيروهاي سنتـي چپ در ايران، با هدف نزديک شدن هر چه بيشتر به هسته مرکزي انديشه سياسي اش مي باشد که در شکل گيري جنبش چپ هاي جوان در اين دوران تاريخي، تأثيري بس عميق داشته است.

۲ـ فعاليت هاي فکري او در دهه چهل و انتشار اولين “مانيفيست چپ هاي جوان”

اولين اثر مکتوب بيژن در دهه چهل تا آنجائيکه نويسنده اين سطور اطلاع دارد “پايان نامه تحصيلي” اش تحت عنوان “نيروها و هدف هاي انقلاب مشروطيت ايران” بتاريخ شهريور ۱۳۴۱ مي باشد. گزارشات ساواک درباره اظهارات او در بازجوئي هايش در اين دهه و همچنين نحوه زندگي و رفتارش در زندان، از ديگر اسناديست که امکان ورود به مشغله هاي فکري او را براي اين قلم فراهم ساخته است و در نهايت “جنبش ضد استعماري” بتاريخ پائيز ۱۳۴۶که ظاهرا” آخرين نوشته او در خارج از زندان ميباشد را مورد بهره برداري قرار داده ام.

فعالِيت هاي فکري او در اين دهه، با اتکاء به منابع فوق ميتواند ما را به دلايل شکل گيري شک و ترديدهاي راديکال او به ايسم هاي زمانه خود به مثابه نيروهاي فلج کننده فکر و انديشه، هدايت کرده و چگونگي راه برد (متدلوژوي) اين شک و ترديدها را در جهت يافتن راهي براي پايان دادن به اين “فاقد عقيده” بودن نيروهاي چپ سنتي در ايران نشان دهد و ذهنيت نيروهاي چپ در ايران را به ضرورت تاريخي دست يابي به استقلال فکري، در مقابل ايسم ها که عموما” متکي به اتوريته ايدئولوژي قطب هاي جهاني چپ مي بود جلب نمايد.

· “نيروها و هدف هاي انقلاب مشروطيت در ايران” يا ويژگي ها و تمايزات مدرنيته در ايران

اين اثر اولين تلاش بزرگ او جهت رسيدن به ريشه هاي تاريخي ايدئولوژيهاي چپ در ايران ميباشد. او در مقدمه اين اثر هدف اوليه ضرورت تدوين چنين اثري را در خطوط زير بيان مي کند.

” نقشي که اين نهضت (انقلاب مشروطيت) بعنوان يک نقطه تحول در جامعه ايران داشته است، شناسائي هر چه بيشتر اين جنبش را ايجاب ميکند، بطوريکه ميتوان ادعا کرد که مطالعه و تحقيق در جامعه معاصر ايران بدون بررسي اين نهضت مشکل بوده و اظهار نظر در وقايع و قضاياي سياسي ـ اجتماعي معاصر بدون تحليل جريان اين انقلاب در معرض خطا قرار دارد” ص الف

بنابراين اين اثر تلاشي است در جهت باز خواني و بررسي “انقلاب مشروطيت” براي يافتن مضمون تاريخي اين تحول و از طرف ديگر بر ملا کننده بعد تاريخي مفاهيم و ايده هاي اوست که در بستر انتقادات او به چگونگي ورود و پايگيري ايدئولوژيهاي مدرن و بالاخص ايدئولوژيهاي چپ شکل گرفته است .

اين مراجعه او به تاريخ براي راهبرد شک و ترديد هايش نسبت به ايدئولوژيها (ايسم ها) ي حاکم بر جنبش هاي چپ دوران خود، از ويژگي ها و تمايزات انديشه سياسي اوست که او را نسبت به ساير رقباي فکري اش در “چپ هاي جوان” متمايز مي سازد. هيچ مفهوم و ايده اي را در انديشه سياسي او نمي توان يافت که در تاريخ جنبش هاي چپ و دمکراتيک غوطه نخورده و در انتقادي عميق و ديالکتيکي از پراتيک آنان بوجود نيامده باشد و در نهايت به گشايش افق هائي جديد در رابطه با چالش هاي زمانه او منجر نگرديده باشد.

او در باره روشي که براي رسيدن به واقعيات زنده تاريخي (انقلاب مشروطيت) اتخاذ مينمايد چنين ميگويد:

“انتخاب عنوان “نيروها و هدف هاي انقلاب مشروطيت ايران” به اين سبب بوده است که براي شناسائي يک نهضت و انقلاب ميتوان وضع نيروها و هدف هاي آن نهضت را ملاک قرار داد” ص ب و در رابطه با اين نيروها توجه و مطالعه “روش مبارزه” و”اشکال” و ” شعارها” ي بکار گرفته شده از طرف اين نيروها را امري ضروري قلمداد ميکند.

بدين ترتيب مي بينيم که او بجاي مراجعه و اتکاء به پيش داوري هاي ايدئولوژيکي به ميراث مانده از نيروهاي چپ سنتي، که همچون مانع و رادعي راه را بر هر گونه رؤيت واقعيات زنده تاريخي سد ميکرد، براي رسيدن به قضاوتي مستقل توجه خود را به پراتيک زنده نيروهاي اجتماعي و مطالبات (شعارهاي) مشخص آنها معطوف ميدارد.

هدف از بکارگيري اين متدولوژي در “پايان نامه تحصيلي” در واقع چيزي نيست بجز پايان دادن به اين سلطه پيشداوريهاي ايدئولوژيکي که برپايه مفاهيم سوسيولوژيکي (طبقاتي) انتزاعي و کلي شکل گرفته است و ترجماني است دقيق از تلاش هاي او جهت فائق آمدن بر بيگانگي اش از ايسم هاي زمانه خود که او آنها را براي رسيدن به قضاوتي مستقل و فردي از ماهيت و منافع جنبش هاي اجتماعي در ايران، بعنوان مانعي تجربه کرده بود.

حال بايد ديد که انتقادات او به ايده ها و مفاهيم حاکم بر ذهنيت نيروهاي چپ در اين مقطع از تحول جامعه ايراني به سمت دستيابي به مدرنيته از چه مضمون مشخصي برخوردار است و چرا اين ايدئولوژي ها، سوسيال دمکراتهاي ايران را از درک عميق واقعيت هاي تاريخي زنده بازداشته و آنان را در نهايت از منعکس نمودن شعارهاي عمومي جنبش مشروطيت ناتوان ميگرداند.

· عدم درک سوسيال دمکرات هاي ايراني از ويژگي و تمايزات انقلاب بورژوازي در ايران (انقلاب مشروطيت) نسبت به اشکال کلاسيک انقلابات بورژوائي:

بيژن در باره ماهيت اجتماعي ـ تاريخي انقلاب مشرطيت در ص ۳۷۹ پايان تحصيلي اش ميگويد: ” انقلاب مشروطيت اولين نهضت بورژوازي ايران براي تامين خواسته هاي اين طبقه مي باشد”. يا اگر بخواهيم آنرا در قالب گفتمان هاي امروزي مطرح کنيم، اولين نهضت بزرگ اجتماعي ايرانيان است که در جهت مدرنيزه کردن نهادهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي صورت ميگيرد. او در باره هدفهاي اين نهضت چنين ميگويد:

“هدف هاي اساسي انقلاب مشروطيت، يعني قطع نفوذ استعمار و الغاي نظام فئودالي … “(ص ۳۸۰) و اهداف سياسي انقلاب مشروطيت و ماهيت بورژوائي آن را در سطور زير تصوير مي کند:

“هدف سياسي انقلاب مشروطيت عبارت بود از :استقلال ملي يعني ممانعت با دخالت بيگانگان در امر حکومت ايران، ايجاد حکومت دمکراتيک بوسيله ايجاد مجلس شوراي ملي و انجمن هاي ايالتي و ولايتي و محدود ساختن اختيارات شاه، تحقق آزاديهاي فردي و از جمله آزادي بيان، قلم و ايجاد امنيت فردي، قانوني کردن ادارات بخصوص عدليه و رفع شکنجه و عذاب توسط زندانبانان” ص ۳۱۰

با توجه به اهداف انقلاب مشروطيت بالاخص در حوزه خواسته هاي سياسي آن، ميتوان گفت که جنبش هاي اجتماعي مدرن در ايران، از اين تاريخ به بعد، بر بستر اين اهداف (باستثناي لغو فئوداليته در تاريخ ۱۳۴۱) و ايده آلهاي انقلاب مشروطيت شکل گرفته و به حيات خود ادامه داده اند. درحقيقت بيژن اين تحول را بمثابه نقطه چرخشي تاريخي در مطالبات جنبش هاي اجتماعي در ايران تلقي کرده است. اما ره آورد بزرگ او را از اين سفر طولاني به دهليزهاي پر پيچ و خم تاريخ معاصر ايران نبايد در توضيحاتي کلي و انتزائي از انقلاب مشروطيت (بورژوازي ايران) جستجو کرد، بلکه بيش از هر چيزي بايد آنرا در تلاشي که او در يافتن ويژگي ها و تمايزات انقلاب بورژوازي ايران نسبت به انقلابات کلاسيک بورژوازي، بعمل مي آورد ديد و بالاخص اين ره آورد را در رابطه با پافشردن او بر نقش تعيين کننده اين تفاوت ها در شکل دادن به شعارها (خواست ها) ي جنبش هاي دمکراتيک و مدرن در ايران، مشاهده کرد.

او از همان اولين گام هايش در اين سفر پر بار و پر حاصل سعي دارد ما را با چگونگي ظاهر شدن مفهوم مدرنيته بمثابه ضرورتي تاريخي در افق انديشه اصلاح گران اجتماعي آشنا ساخته و سير تحول آن را از طريق بررسي مطالبات و ايده آلهاي جنبش هاي اجتماعي دمکراتيک ايران پي گيرد.

تلاش هاي انتقادي او اصولأ تلاش هائي است در جهت بومي ساختن ايدئولوژيهاي مدرن، بالاخص ايدئولوژيهاي چپ که عموما” متأثر از ادبيات جنبش هاي سوسيال دمکراسي روسيه بوده است.

او از پديدار شدن مدرنيته بمثابه ضرورتي تاريخي در افق انديشه ايرانيان چنين ياد مي کند: “اين قرارداد (ترکمانچاي۲۲ فوريه ۱۸۲۸) عملا” ايران را تابع سياست روسيه قرار داد و از آن پس نفوذ دولت روسيه در ايران نفوذ اول بود و دولت روسيه اولين دشمن استقلال، تماميت ارضي و پيشرفت واقعي ايران گرديد. اين قرارداد در اذهان تأثير تکان دهنده اي داشت و مقدمات بروز جنبش اصلاح طلبانه و ضد دربار مستبد را فراهم ساخت” ص ۱۷ـ ۱۸

او در ص ۴۰ بار ديگر شکست هاي نظامي ايرانيان در مقابل قدرت هاي استعماري وقت (انگلستان و روسيه تزاري) و تأثير آنها در ذهنيت ايرانيان را اينگونه تصوير ميکند: “در واقع بايد گفت جنگهاي ايران و روس و نتايج آن استقلال افغانستان و قدرت نمائي انگليس زنگهائي بود که مردم ايران را از خواب عهد صفويه بيدار کرد”.

بنابراين از خلال سطور فوق مي بينيم که چگونه و در چه شرايط مشخصي، انديشه مدرن و اصلاحي براي اولين بار بطور جدي و بصورت ضرورت تاريخي، در مقابله با قدرت هاي استعماري اروپا پي به عرصه وجود نهاد و مضامين مطالباتي و جهت گيري جنبش هاي مدرن (اصلاح طلبانه) در ايران را ضرورتا” متأثر از ابعادي ضد استعماري گرداند.

او در باره اهميت و تأثير اين شکستهاي نظامي در شکل گيري اولين محافل اصلاح طلب ميگويد:

” شکست هاي پياپي ايران از دولت روسيه، رجال و مردم ايران را متوجه عقب ماندگي و ضعف دولت کرد. ورود هيئت فرانسوي (براي مدرن کردن ارتش ايران) و باز شدن باب مراوده با اروپا در دوره فتحعلي شاه، چشم مردم را نسبت به دنياي قرن نوزدهم باز کرد و در بين رجال و اشراف موجب بروز نظرات اصلاحي گرديد” ص۴۰

بيژن بوجود آمدن اين مکتب اصلاح طلبي را در سطح اشراف و رجال بمثابه پيشينه تاريخي و فراهم آورنده زمينه هاي ذهني انقلاب مشروطيت ارزيابي کرده و در باره علل شکست و ناکامي اين اصلاح طلبان چنين ميگويد:

“…. ميرزا عيسي قائم مقام، ميرزا ابولقاسم قائم مقام و ميرزا تقي خان اميرکبير از اشخاص نسبتا” وارد و مصلح دولت بودند و بخصوص ميرزا تقي خان امير کبير براي اصلاح سازمانهاي اداري ايران سخت کوشيد و بر اثر کينه اجانب و بخل و دسايس مرتجعين و عدم آمادگي عمومي براي پشتيباني جدي و متشکل اصلاحات او شکست خورد و بقتل رسيد. چنانچه ميرزا ابولقاسم قائم مقام نيز به سرنوشتي مشابه دچار آمد… در واقع ايران در دست ملوک الطوايف غوطه ميخورد”. ص۳۲

توقف و تأمل او بر چگونگي ورود و ميزان وزن سياست دولتهاي استعماري در ايران، در نهايت او را به اين باور هدايت مي کند که نقش و مداخله آنان در شکل گيري مناسبات اقتصادي ـ اجتماعي مدرن در ايران در چنان مقياسي است که در نهايت در آستانه انقلاب مشروطيت، ما با ساخت و بافت اجتماعي و طبقاتي کج و کوژ شده و پيچيده اي مواجه هستيم که جنبش هاي اجتماعي مدرن و دمکراتيک در ايران را در تمايزي آشکار با اشکال کلاسيک آن نشان ميدهد. ۵

هسته مرکزي تلاشهاي او را بايد در رابطه با چنين ويژگي هاي تاريخي ـ اجتماعي ايران جستجو کرد که نقشي تعيين کننده در مضامين مطالباتي جنبش هاي اجتماعي مدرن بازي مي کنند.

اما از آنجائيکه موضوع اين نوشته به مضمون انتقادات او به سير و تحول ايدئولوژيهاي چپ در ايران بر ميگردد، ما اساسا” تلاش هاي انتقادي او را به ايدئولوژي سوسيال دمکرات هاي ايراني مورد توجه قرار ميدهيم. ايدئولوژيهائي که در غياب ويژگي هاي جامعه ايراني شکل گرفته و در نهايت قادر به باز تاباندن مصالح و منافع جنبش هاي دمکراتيک در ايران نمي گردند.

· سوسيال دمکراتهاي ايراني و “ذهنيت محبوس شده در مدل”

بديهيست که بررسي کامل ويژگي ها و تفاوت هاي نيروهاي اجتماعي شرکت کننده در اين اولين انقلاب بورژوازي ايران نسبت به انقلابات بورژوازي کلاسيک، در چهارچوب اين نوشته کوتاه نمي گنجد. بهمين علت، ما به ذکر کلي ترين جنبه هاي اين تمايزات مي پردازيم.

او خطوط کلي اين تمايزات و تفاوت ها را در ص ۳۷۹ ” پايان نامه تحصيلي” اينگونه تصوير مي کند:

“انقلاب ايران بعلت ضعف بورژوازي صنعتي و طبقه کارگر از نيروهاي وسيع انقلابي بي بهره مانده، بورژوازي تجاري و خرده بورژوازي در آن نقش مهمي داشته اند. بخصوص دهقانان که مي بايست در مبارزه ضد فئودالي نقش اساسي داشته باشند، از نهضت برکنار ماندند”.

بدينسان مهمترين ويژگي و تمايز قابل رويت در ساختار اجتماعي ـ اقتصادي ايران در آستانه انقلاب مشروطيت را بايد در خصوصيات ضعيف بورژوازي صنعتي و بالطبع نبود پرولتارياري مدرن شهري جستجو کرد که در نهايت حاد و پر رنگ نشدن تضاد شهر و روستا و عدم حضور دهقانان را در انقلاب باعث گشته است.

قبل از پي گيري مطلب بايد به اين نکته مهم اشاره اي داشته باشيم که از نظر بيژن، عليرغم اين تفاوتها، نهضت مشروطيت، اولين “انقلاب بورژوآزي ايران” محسوب ميگردد که در کلي ترين خصوصيات و مطالبات اجتماعي ـ سياسي اش هم سرشت با ساير انقلابات بورژوآزي مي باشد و هيچگاه اين پاي فشردن او بر اين تفاوت ها، منجر به نفي ماهيت اين تحول تاريخى و اهداف دنبال شده در ان يعني لغو نظام فئودالي و استقرار دمکراسي نمي گردد. و همانگونه که در صفحات بعد خواهيم ديد انتقادات او انتقاداتي است به برداشت هاي انتراعي و کلي نيروهاي چپ از تفکر راسيوناليستي مدرن، جهت فراهم آوردن زمينه اي براي رويت و درک اين تفاوتهاي جامعه ايران. در حقيقت تمام تلاش هاي او در اين روايت هاي تاريخي، چيزي نيست بجز نشا ن دادن اين ويژگيها و تمايزات واقعيات اجتماعي در ايران و رها ساختن آن ها از يوغ ايده ها و مفاهيم شکل گرفته در فرماسيون هاي کلاسيک سرمايه داري، ايده ها و مفاهيمي که هنگام راه يابي به ذهنيت سوسيال دمکرات هاي ايراني، که در اين مقطع زماني بشدت متأثر از مدل سوسيال دمکراسي روسيه ميبودند، همواره ابعادي انتزاعي بخود ميگرفتند، تا آنجائيکه آنها را از امکان ايجاد رابطه اي ديالتيکي با واقعيات زنده، و در نهايت باز تاباندن آنها در مطالبات جنبش هاي اجتماعي ايرانيان باز مي دارد.

مضامين انتقادي او به منابع و نام هاي صاحب اتوريته در جنبش هاي چپ همچون ايوانف و پاولويچ اساسا” در چنين رابطه اي قابل درک است. او در رابطه با تحليل ها و استنباطات پاولويچ چنين مي گويد:

” پاولويچ در کتاب ريشه هاي اقتصادي و اجتماعي انقلاب مشروطيت ايران بيهوده ميکوشد مشابه نهضت سوسيال دمکراسي کارگران روسيه و قفقاز را در نهصت مشروطيت بيابد. نهضت کارگري در ايران (۱۹۰۹ ـ ۱۹۰۶) بوجود نيامده بود و پس از مراودات بسيار با سوسيال دمکرات هاي قفقاز براي اولين مرتبه نطفه اين نهضت در ايران بوجود آمد، آنهم ضعيف بهمان ميزان که ايرانيان داراي صنايع کارخانه اي بودند”. ص۱۲۸

کليه بررسي هاي انتقادي بيژن نسبت به منابع و ذهنيت نيروهاي چپ در اين اثر حول و حوش آشکار ساختن اين اشتباه بزرگ دور ميزند، “که عبارت از تصور هماهنگي اوضاع اجتماعي و صنعتي ايران با روسيه که مملکت اخير در اين دوران داراي نهضت کارگري قوي بوده است”. ص۶۵. او در انتقادي مشابه به اين ذهنيت و باورهاي چپ، که بشدت متأثر از اين هماهنگي اوضاع اجتماعي ايران در روسيه مي باشد، اين بار در مورد جنبش هاي دهقاني در ايران قضاوت زير را ارائه ميدهد:

او “تکيه به نيروهاي دهقانان را در تحليل انقلاب مشروطيت ايران اشتباهي جبران ناپذير (ارزيابي مي کند)” ص۱۶۰

برملا ساختن اين اشتباهات جبران ناپذير که ذهنيت نيروهاي چپ را در قالب فرم هاي از قبل تعيين شده (سوسيال دمکراسي روسيه) جاري و منجمد ساخته و استعداد هر گونه رويت و تماس آنان را با واقعيات زنده اجتماعي اين مرز و بوم يکسره از بين برده بود بلاترديد بايد بزرگترين دستاورد “پايان نامه تحصيلي” او محسوب داشت. مضمون انتقادات او به اين ذهنيت منجمد شده در مدل (سوسيال دمکراسي روسيه)، در حقيقت بنحوي از انحاء ترجمان احساس بيگانگي او نسبت به ايسم هاي زمانه خود است، که او در اظهاراتش در مقابل ساواک بتاريخ (۱۳۳۹/۱۱/۲۲) از آنها بمثابه نيروهاي فلج کننده انديشه وزري و سد کننده دست يابي به قضاوتي مستقل از واقعيات زنده اجتماعي در ايران ياد مي کند.

او چند و چوني ورود و پاي گيري ايده لوژيهاي چپ را که در بستر و بطن مطالبات و ايده آلهاي انقلاب مشروطيت صورت ميگيرد با نقل قول از تاريخ کسروي چنين بيان ميکند:

“هنگاميکه در ايران جنبش مشروطه خواهي بر پا گرديد اين ايرانيان (مقيم قفقاز) که تحت تأثير فعاليتهاي شعبه حزب سوسيال دمکرات کارگري روس در قفقاز بودند نتوانستند از همدردي و کوشش بخاطر نجات وطن خودداري نمايند. ايرانيان مقيم قفقاز در سال ۱۹۱۰ از روي مرامنامه سوسيال دمکرات روس دسته اي بنام “اجتماعيون ـ عاميون” که معني کلمه به کلمه همان نام است پديد آوردند که مؤسس و پيشواي آن نريمان نريمانوف بود. نامبرده خود از تربيت يافتگان حزب سوسيال دمکرات روس ميبود. پس از آغاز جنبش در تبريز عده اي از تندروان از جمله علي مسيو. . . همان مرامنامه را به فارسي ترجمه و دسته مجاهدان را پديد آوردند و خود کميته اي بنام “مرکز غيبي” برپا ساختند که کارهاي مجاهدين را رهبري ميکرد. مقارن همين جريان عده اي از ايرانيان مقيم قفقاز به تبريز و ديگر شهرها آمدند. بدينسان در تبريز دو تيره بودند يکي آنانکه از قفقاز آمده و ديگري آنان که از خود تبريز برخاسته بودند”. ص۱۶۲

هدف اوليه او از اين توقف بر تاريخ کسروي و ساير منابع فوق الاذكر پيش از هر چيز نشان دادن جنبه تقليدي ايده ها و مفاهيم ايدئولوژيکي نيروهاي چپ مىباشد.

او انتقادات و تأسف خود را از نتايج چنين تفکر مبني بر مدل، که موجوديت خود را در نفي تمايزات و تفاوت هاي شرايط تاريخي ـ اجتماعي ايران مي ديد، اينگونه تصوير مي کند:

“…. اين جماعت که با کار در شرايط نسبتا” صنعتي شده روسيه در قفقاز آشنائي داشتند همان برنامه ها را در ايران بمورد اجرا گذاشتند و کوشش هاي رهبران اين گروه براي تشکيل سازمانهاي دهقاني و کارگري در ايران کامياب نگرديد. ملت ايران هنوز از جريانات سوسيال دمکراسي و نهضت کارگري و دهقاني که لازمه انقلابي قطعي است متأسفانه بسيار دور بودند و جريانات بعدي که بر اين مملکت گذشت چنين نظري را تأييد مي کند”. ص۱۷۳

در حقيقت اين ديدگاه مبني بر مدل، با يکدست و همگون پنداري (هموژنيزه کردن) شرايط اجتماعي ـ تاريخي در ايران و روسيه امکان کنده شدن و مستقل شدن ايده ها و مفاهيم استراتژيکي (سوسيال دمکراسي روسيه) را از زمينه هاي مشخص تاريخي آن فراهم ساخته و بدين سان به اين ايده ها قدرت تعميم يافتن بر جنبش هاي اجتماعي در ايران را ميدهد. اما اين قدرت تعميم يافتگي و خود مختاري ايده ها که تنها با ناديده انگاشتن ويژگي هاي واقعيات اجتماعي (در ايران) بدست آمده، ابعاد انتزاعي خود را در بيگانگى با واقعيات زنده نشان داده و سرنوشت خود را همواره در ناکامي و شکست تجربه مي کند.

او ناکام ماندن اين ديدگاه را از خلال شعارهاي مطرح شده از جانب سوسيال ـ دمکرات ها در انقلاب مشروطيت اينگونه بيان مي کند:

“منظور از شعارهاي واقعي انقلاب هدف هائي است که جنبش در راه رسيدن به آنها گام برمي دارد ولي ممکن است هر فرد يا گروهي شعاري را در يک جريان مطرح سازد. در اين صورت اين نوع شعار از روي صفحه کاغذ فراتر نخواهد رفت…. براي مثال شعار مصادره اراضي شاه و تقسيم و باز خريد اراضي (لغو فئوداليته) خوانين توسط سوسيال دمکرات کارگران در سال ۱۹۰۷ مطرح شد. ليکن در چنين انقلابي (مشروطيت ايران) استقبال نشد اين نمونه شعاريست که پذيرفته نميشود. اما در مورد شعار عدم مداخله سيا سي بيگانگان و الغاء سيستم حکومتي استبدادي شاه، اين شعارها در انقلاب پذيرفته شد و بخاطر آن هزاران نفر مبارزه کردند” کمي دورتر او در اهميت حياتي تشخيص شعاري که امکان تبديل شدن آن به شعاري عمومي را در خود داشته باشد، ميگويد : “…. وظيفه رهبران يک نهضت تشخيص شعارهاي صحيح و مطرح ساختن آنها ميباشد” ص۳۰۸

ميتوان گفت که هسته مرکزي تفکر سياسي بيژن در نهايت در حول و حوش تلاش هاي انتقادي اش براي رها ساختن اين لحظه حساس و حياتي “تشخيص شعارهاي صحيح” از ذهنيت محبوس شده در مدل شکل گرفته است. ذهنيتي که در آن، اين لحظه تشخيص(شعارها) نه بر پايه واقعيات و تجربيات زنده اجتماعي بلکه بر اساس استنتاجي مستقيم از ايده ها و مفاهيم انتزاعي و کلي صورت گرفته است. مفاهيم و ايده هائي که اين قدرت انتزاعي و کلي خود را، همانگونه که در صفحات پيش ديديم، به اتکاء يکدست و همگون پنداري شرايط اجتماعي ـ تاريخي روسيه و ايران بدست آورده بود، بدين سان ميتوان باور داشت که جوهره انديشه سياسي بيژن در رابطه با تلاش هايش براي پايان دادن به مناسبات يکجانبه و سلطه گرانه اين ايده هاي انتزاعي و کلي (راسيوناليسم آبستره) بر واقعيات زنده اجتماعي در ايران نطفه بسته و قوام يافته است.

روايت هاي “پايان نامه تحصيلي”، روايت هائيست از چگونگي ورود ايدئولوژيهاي چپ به ايران و چگونگي شکل گيري ذهنيت نيروهاي چپ در بستر اولين چرخش جنبش هاي اجتماعي ايران بسوي مطالباتي دمکراتيک و مدرن و اين که چگونه و بر پايه چه مکانيزم هائي ذهنيت سوسيال دمکرات هاي ايراني بسمت پذيرش تفکري بسته بر پايه مدل سوق داده ميشود. تفکري که در نهايت قدرت و استعداد تشخيص و مطرح کردن شعارهاي صحيح را در اثر انتزاعي بودنش کاملا” از دست ميدهد.

اما مضمون روايت هاي بيژن از اين مرحله از سير و تحول ايدئولوژي هاي چپ (در ايران)، که تحت تأثير شديد ادبيات سوسيال دمکرات هاي روسيه قرار دارد، روايت هائيست از دوران کودکي جريانات چپ که با مضامين انتقادي او از مراحل بعدي که ناظر بر دوران استالين و تشکيل حزب توده ايران است، عليرغم پيوستگي و راستاي مشترک آنها، بکلي متمايز است. او سرشت و طبيعت ايده هاي حاکم بر حزب توده را بگونه اي ديگر ارزيابي مي کند و ماهيت آنها را در نهايت پدرسالارانه خوانده که بکلي ادبيات اين حزب را از ادبيات کودکانه سوسيال دمکرات هاي اوليه ايراني متمايز ميسازد. اما قبل از رسيدن به بررسي هاي انتقادي او از اين دوران حساس و مهم در حيات ايدئولوژي هاي چپ در ايران که عمدتا” از طريق آثار دهه پنجاه او قابل پي گيري ميباشند، بايد سير تحول دغدعه هاي فکري او را از خلال آثار ديگري که در دهه چهل از او در دست داريم دنبال نمائيم.

۳: دغدغه ها و چالش هاي بيژن در نيمه اول دهه چهل يا تلاش براي پايان دادن به وابستگي به قطب هاي جهاني

براي پي گيري سير و تحول انديشه سياسي او پس از “نيروها و هدف هاي انقلاب مشروطيت ايران” در دهه چهل، نگارنده اين سطور تنها، “جنبش ضد استعماري” بتاريخ پائيز (۱۳۴۶) و چند نامه به همسرش ميهن را در دست دارد. گزارشات ساواک در باره اظهارات او در بازجويي هايش در زمستان (۱۳۴۶) از ديگر اسناديست که ميتواند ما را با دغدغه هاي فکري او در اين برهه زماني آشنا سازد. در صفحات گذشته ديديم که گزارشات ساواک بتاريخ (۱۳۳۹/۱۱/۲۲) چگونه او را جواني عصيانگر و در بيگانگي عميق نسبت به ايسم هاي زمانه خود معرفي کرد که رهائي از اين ايسم ها در جهت رسيدن به قضاوتي مستقل و فردي،يعني لحظه تشخيص شعارهاي صحيح به هدف اصلي او تبديل گشته بود. و باز هم ديديم که چگونه اين شور دستيابي به قضاوت مستقل و شخصي او را به دهليزهاي پر پيچ و خم تاريخ جنبش هاي اجتماعي معاصر ايران هدايت کرد و چگونه ذهنيت اولين سوسيال دمکرات هاي ايراني را ذهنيتي محبوس شده در مدل يافت، ذهنيتي که آنان را نسبت به اين لحظه تشخيص و مطرح کردن شعارهاي صحيح کور و نابينا ساخت.

براي پي گيري و پي بردن به دغدغه هاي فکري او در اين سالها (نيمه اول دهه چهل) که مصادف با فعاليتهاي او در جبهه ملي دوم مي باشد ميتوان به گزارشات ساواک بتاريخ زمستان (۱۳۴۶) مراجعه کرد. گزارشات ساواک اظهارات او را در زمينه افکار و اهداف سياسي اش چنين نقل مي کند:

” در آن موقع (اوايل سال ۱۳۴۲) چند سال بود که در دانشگاه فعاليت ميکردم و با اينکه فعاليتهاي مارکسيستي داشتم ولي در رفتار و اعمال در حدود شعارها و هدف هاي عمومي غير ايدئولوژيک فعاليت مي کردم. يعني قأئل به اين موضوع بودم که در شرايط کلي جامعه، همکاري و همفکري همه کسانيکه خواستار آزادي و استقلال ايران هستند لازم است”. ص ۱۲۴-۱۲۵. کمي دورتر گزارشگر ساواک از زبان او، در باره افکار و چالش هاي او در مقطع نطفه بستن و شکل گيري گروه سياسي اي که بعدها بنام گروه “جزني ـ ظريفي” شناخته شد و در بستر سرکوب و شکست جبهه ملي (دوم) بوجود آمده بود، چنين ميگويد:” بيژن جزني در باره عقايد و افکار کميته چنين بيان مي کند: و بطور دقيق تر اگر بخواهيم وضع فکري و سياسي اين سازمان (گروه جزني – ظريفي) را بگوئيم اين افراد تمايل مارکسيستي داشتند و بعضي تمايل چيني داشتند …. ولي من و ظريفي تمايل چيني و شوروي نداشتيم و کوشش ميکرديم در بحث هايي که ميشد تمايل چيني را تخفيف بدهيم . به هر حال تصميم گرفته شد که اين بحث ها دنبال نشود تا تشتت و اختلاف پيش نيايد….. هدف هاي عملي تر را افراد در مقابل خود ميديدند و اين هدفها ايجاد حکومت مستقل ملي از همه عناصر بود”. ص ۱۳۷ و باز هم کمي دورتر در همين گزارش مي خوانيم که “در همان بحث هاي ابتدائي همه موافق بودند که هدف و يا شعارهاي مبارزه ما مسائل جنبش ملي است يعني قائل به طرح شعارهاي ايدئولوژيک نبودند و مبازره را تا مرحله رسيدن به حاکميت در کادر مبارزه در راه آزادي و مبازره در راه قطع کامل نفوذ سياسي، اقتصادي و نظامي استعمار (ضد استعمار) مي شناختند”. ص ۱۳۸-۱۳۹.

از خلال نقل قول هاي فوق ما بار ديگر شاهد چالش ها و دغدغه هاي او نسبت به ايده هاي حاکم بر ذهنيت نيروهاي چپ مي باشيم. ايده هايي که همچون مانع و رادعي آنها را در دست يابي به لحظه تشخيص و مطرح کردن شعارهاي (مطالبات) عمومي و ملي باز ميدارد. و باز مي بينيم که رها ساختن اين لحظه از يوغ اين ايده هاي مسلط بر ذهنيت نيروهاي چپ به امري حياتي تبديل شده و پيش شرطي براي ورود به حوزه سياست در آمده است. پيش شرطي که بدون تحقق آن، امکان شرکت مداخله گرانه ي نيروهاي چپ در شکل دادن به مضمون مطالباتي جنبش هاي اجتماعي در مقياس ملي، غير ممکن بنظر ميرسد. پيش شرطي که بدون تحقق آن، امکان پايان دادن به سياست هاي سکتاريستي، يعني شعارهاي ايدئولوژيک که در نهايت به مانعي جهت “همکاري و همفکري همه کسانيکه خواستار آزادي و استقلال ملي هستند” تبديل ميشود، غير قابل تصور است. در حقيقت در انديشه سياسي او اين پيش شرط کليدي است براي ورود به قلمروي سياست (فضاي عمومي)، فضايي که در رابطه با پذيرش و درک تفاوت نيروهاي متنوع اجتماعي و ايجاد زمينه اي براي همکاري و همفکري آنان در جهت دمکراتيزه کردن حيات اجتماعي ـ سياسي قابل شکل گرفتن است. در اينجاست که ما عنصر کثرت گرائي را بصورت عنصري محوري و سمت دهنده انديشه سياسي او تجربه مي کنيم. در صفحات قبل هنگام بررسي “پايان نامه تحصيلي” ديديم که ذهنيت بيژن، تا چه حدي در رابطه با حساسيت او نسبت به تفاوت ها و ويژگي هاي طبقات و گروه هاي متنوع اجتماعي شکل گرفته بود. تفاوت هايي که نقش تعيين کننده در سمت و سو دادن به مطالبات عمومي در ايران داشت. حساسيت او نسبت به ايدئولوژيهاي زمانه خود، يعني ايدئولوژيهاي متکي بر اتوريته دو قطب جهاني چپ (شوروي و چين) که از خلال اين گزارش ساواک بچشم ميخورد و او آنها را بمثابه رادع و مانعي جهت روءيت شعارهاي عمومي و ملي ازريابي ميکند، در حقيقت بيان کننده تداوم دل نگراني ها و چالش هاي اوست که در گزارش ساواک بتاريخ ۱۳۳۹/۱۱/۲۲ در “پايان نامه تحصيلي” با آن آشنا شديم. دغدغه ها و چالش هائي که در رابطه با دست يابي به لحظه تشخيص شعار عمومي صحيح قابل درک است. يعنى شعاري که استعداد بسيج و گردآوري کليه نيروهاي متنوع اجتماعي را در جهت تضعيف و در نهايت از سر راه برداشتن نيروهاي ضد دمکراتيک و استعماري در خود داشته باشد. هر چند اين گزارش ساواک همچون گزارش قبلي به ماهيت و مکانيزيم هايي که اين ايده ها با اتکاء به آنها، او را از نزديک شدن به چنين لحظه حياتي (تشخيص شعارها) باز ميدارند، سخني بميان نمي آورد.

اما او ما را با طبيعت و سرشت اين ايده ها و مکانيزم هاي باز دارنده آنها، در آثار دهه پنجاه بطور مبسوطي آشنا ميسازد.

اما قبل از ورود به دهه پنجاه ما نوشته کم حجم پنجاه صفحه اي “جنبش ضد استعماري” را در پيش داريم که به لحاظ مواضع اتخاذ شده در آن از اهميتي بزرگ در سرنوشت “جنبش چپ هاي جوان” در اين دوران برخوردار است.

· اولين مانيفست چپ هاي جوان يا گسست از نيروهاي چپ سنتي در ايران:

قبل از ورود به “جنبش ضد استعماري” اثري که تاريخ پائيز ۱۳۴۶ را يدک ميکشد و همچنين براي درک روشنتري از اهميت گفتمان هاي او که در فوق در گزارش ساواک آمده است توقفي کوتاه بر موقعيت عمومي جنبش هاي چپ در اين دوران را لازم ميدانم. جنبش هاي چپ در ايران در اوايل دهه چهل در حالتي بحراني بسر ميبرد. اين بحران در کليتي حاصل دو عامل داخلي، يعني شکست هاي پي در پي حزب توده و خارجي يعني انشعاب و بحران در جنبش جهاني چپ ميبود. ميدانيم که پس از کودتاي ۲۸ مرداد و شکست سنگين حزب توده، اين حزب از اواخر دهه سي اعتبار سياسي و ايدئولوژيکي خود را در بين نيروهاي چپ بنحو چشمگير و غير قابل جبراني از دست داده بود و به موازات آن بعلت وابستگي اين حزب به حزب کمونيست شوروي، بي اعتمادي عميقي نسبت به حزب و دولت شوروي در محافل روشنفکري چپ ايران بوجود آمده بود. همچنين ميدانيم که از اوايل دهه چهل (۱۹۶۳) بحراني بزرگ و بي سابقه در اثر اختلاف و سپس انشعاب حزب کمونيست چين از جامعه احزاب کمونيستي که تا آن زمان تحت اتوريته بلامنازع حزب کمونيست شوروي قرار داشت در تمامي جنبش هاي چپ در سطح بين المللي شکل گرفت. در اين مناقشه هر دو حزب ايدئولوژي خود را جهانشمول و بر حق دانسته و ديگري را مرتد تلقي کرده و خواهان گرويدن ساير احزاب و جنبش ها به اردوي خود بودند. نظر به وزن و اهميت اين دو حزب در جنبش هاي چپ بين المللي در اين سالها، بزودي موضع گيري در مقابل چنين انشعابي به امري غير قابل اجتناب در جنبش هاي چپ تبديل شد. انعکاس اين مناقشات جهاني در جنبش چپ ايران با توجه به بي اعتباري حزب توده و حزب کمونيست شوروي بصورت انشعابي بزرگ در حزب توده خود را نشان داد. اکثريت کادرها و اعضاي اين حزب به مواضع حزب کمونيست چين پيوستند. بالا گرفتن نفوذ و اعتبار ايدئولوژيکي اين حزب در بين محافل چپ ايران بالاخص محافل چپ خارج از کشور، يکي از برجسته ترين مشخصات اين محافل در اين دوران است و بزودي منازعات اين دو حزب بزرگ به موضوع مباحثات اين محافل درآمد و تشخيص اينکه ايدئولوژي کدام يک از اين دو حزب رقيب از اصالتي مارکسيستي برخوردار است و بنابراين شايستگي هدايت و رهبري جهاني چپ را ميتواند بعهده داشته باشد به مشغله و چالش آنها تبديل شد و بدين سان بحث هاي بي پاياني که اساسا”متکي بر مفاهيم و ايده هائي انتزاعي و کلي ميبود و در بي اعتنائي کامل به واقعيات زنده اجتماعي در ايران شکل گرفته بود، اين محافل را سخت بخود مشغول کرد. مباحثاتي که در نهايت هدفي، بجز اتخاذ مشي اي براي جاري ساختن مطالبات جنبش هاي اجتماعي (در ايران) در اين يا آن مدل از پيش تعيين شده و ارائه شده از طرف اين و آن قطب جهاني چپ را، دنبال نميکرد. اما تحليل و استباطات بيژن از ريشه هاي اين بحران در جنبش هاي چپ در سطح بين المللي با نيروهاي چپ سنتي (حزب توده و جريانهاي وابسته به چين) تفاوتي عميق و ماهوي داشت و ما در بخش چهار بطور مفصلي به آن باز خواهيم گشت. در اينجا فقط اشاره اي کوتاه به آن را براي پيش برد بحث مان لازم ميدانيم. بيژن به اين بحران که موجب تضعيف اتوريته (بلامنازع) حزب کمونيست شوروي گرديده بود و شکل گيري فضاي انتقادي نسبت به رابطه يکجانبه و پدر سالارانه حزب کمونيست شوروي را در بين نيروهاي چپ فراهم آورده بود، بمثابه يک فرصت تاريخي نگاه ميگرد که به نيروهاي چپ ايران، امکان انتقاد و گسست از تفکر بسته (ايسم ها) متکي بر اتوريته قطب هاي جهاني چپ را ميداد. گسستي که ميتوانست به روياي ديرينه او مبني بر دست يابي به خط مشي اي مستقل از قطب هاي جهاني جامه عمل بپوشاند. مشي اي که استعداد منعکس کردن مطالبات و ايده الهاي عمومي جنبش هاي دمکراتيک ايران را داشته باشد و انحلال آنها را در استراتژي عمومي قطب هاي جهاني، غير ممکن سازد. ما ضرورت اين گسست تاريخي را از تفکر چپ سنتي که همواره با اتکاء مستقيم به اتوريته اين قطب ها به حيات خود ادامه داده بود در اظهاراتش در ساواک در قالب کلمات زيرين تجربه کرديم: … “به هر حال تصميم گرفته شد که اين بحث ها (اختلاف چين و شوروي) دنبال نشود و اختلاف پيش نيايد. هدف هاي عملي تري را افراد در مقابل خود ميديدند و اين هدفها ايجاد حکومتي مستقل و ملي از همه عناصر بود”. اظهارات او مبنى بر داشتن “تمايل ماركسيستى” كه گزارشگر ساواك هنگام معرفى عقايد و افكار او انرا نقل ميكند در حقيفت ترجماني است از عدم کرنش در مقابل ايسم هاي متکي بر قطب هاي جهاني چپ. “جنبش ضد استعماري” که در پائيز سال ۴۶ نوشته شده است را ميتوان بمثابه تنها سند باقي مانده از اين گروه محسوب داشت که بازگو کننده اين چرخش تاريخي در جنبش چپ ايران مي باشد. از اين نوشته بحق ميتوان بمثابه اولين “مانيفست چپ هاي جوان” ياد کرد که مواضع سياسي و ايدئولوژيکي آنان را با شفافيتي تمام بيان ميکند. ما در اينجا به کلي ترين جنبه هاي مشغله فکري او در اين نوشته اشاره مي کنيم. محتواي اين نوشته روايتي است انتقادي از مشي حزب توده در کودتاي ۲۸ مرداد و سالهاي بعد از آن. مشي اي که همواره در تبعيت و در رابطه اي تنگاتنگ با “استراتژي عمومي” حزب و دولت شوروي شکل گرفته بود. “استراتژي عمومي اي” که بر اين اصل ايدئولوژيکي مسلط بر تفکر چپ سنتي استوار بود که بر اساس آن تدوين مشي اي عمومي، توسط مرکزيتي تک رهبري (پدرسالارانه)، که بتواند منعکس کننده جنبه ها و منافع عام کليه جنبش هاي چپ در سطح بين المللي باشد را امکان پذير مي ديد. انتقادات بيژن به مواضع اتخاذ شده از طرف شوروي در رابطه با جنبش هاي دمکراتيک در ايران که با اتکاء به چنين استراتژي عمومي اي انجام ميگرفت و نشان دادن تضاد آشکار اين مواضع با منافع اين جنبش ها (در ايران) در کانون مشغله ها و چالش هاي او در اين نوشته قرار دارد، که در نهايت او را به ضرورت گسست از نيروهاي چپ سنتي (بالاخص حزب توده) و گشودن افق جديدي در مقابل “چپ هاي جوان” هدايت ميکند. امتناع او از پيوستن به مواضع ايدئولوژيکي حزب کمونيست چين که در تقابل راديکال با حزب کمونيست شوروي قرار داشت و با اقبال فراواني از طرف روشنفکران چپ در اين سالها مواجه شده بود، بلاترديد در رابطه با تجربيات زنده بيژن از جنبش هاي دمکراتيک و ضد استعماري دهه بيست و سي و بالاخص “جنبش ملي کردن نفت” در ايران قابل درک است. جنبش هائي که تحت تأثير اين تفکر سنتي متکي بر قطب هاي حهاني (مرکزيت پدرسالارانه)، سرنوشتي توأم با شکست و ناکامي را تجربه کردند. دقيقا” در رابطه با چنين تجربيات تلخ تاريخي است که روايت هاي او در اين نوشته، “چپ هاي جوان” را به گسست از قطب هاي جهاني، بمثابه تنها راه برون رفت از اين موقعيت بحراني که نيروهاي چپ را در خود فرو برده بود، دعوت مينمايد:

“با توجه به شرايط موجود در ايران و وضع گروههاي کمونيستي و مصالح سياسي و ديپلماتيک حال و آينده جنبش، ما از بحث پيرامون اختلاف در جنبش بين المللي خودداري کرديم و از همه گروهها دعوت ميکنيم که از انتخاب مسائل موجود در جنبش بين المللي کمونيست به عنوان مبداء و محور حرکت خود، خودداري کنند.” ص۴۸

و باز در همين صفحه ميخوانيم: “در شرايط کنوني جامعه ما، موضع گيري جهاني در جنبش بين المللي کمونيستي کمکي به انجام وظايف بزرگي که در مقابل ما قرار دارد بعمل نميآورد” وظايف بزرگي که تنها در رابطه با تجربه از ويژگي ها و تمايزات شرايط اجتماعي و تاريخي ايران قابل تشخيص و تحقق است. وظايف بزرگي که با امتناع و بي اعتبار ساختن “شعارهاي ايدئولوژيک” مبتني بر “استراتژي عمومي” قطب هاي جهاني امکان پذير مي باشد. او اولين روءيت و تماس خود را با واقعيات زنده اجتماعي در ايران که پس از گسست اش از تفکر سنتي چپ صورت ميگيرد و “وظايف بزرگ” نيروهاي چپ را در اين مقطع زماني چنين بازگو مي کند: “…. بدين ترتيب مبارزه با استبداد سلطنتي شاه پايه اوليه براي تحقق استراتژي عمومي انقلاب ايران است. با توجه به تضاد رژيم با خلق و شرايط بين المللي، اين مبرم ترين هدف سياسي انقلاب را ميتوان در شعار “برقراري جمهوري و دمکراسي” خلاصه کرد… محتواي شعار بنحوي است …(که) ميتواند بسيار زود به ايده آل بزرگ نهضت آزاديبخش خلق ما بدل شود ” ص ۳۲

مهم، صحت و سقم اين شعارهاي عمومي که در آن مقطع زماني جهت تدوين وظايف بزرگ نيروهاي چپ صورت گرفته نيست، هر چند پيش بيني هاي او در باره استعداد محوري شدن شعار مبارزه با “ديکتاتوري فردي شاه” و “برقراري جمهوري و دمکراسي” بمثابه ايده آلي ملي، صحت خود را در پروسه بعدي تحولات جامعه ايراني بنحو حيرت آوري نشان داد. مهم آنست که او براي اولين بار در تاريخ جنبش هاي چپ در ايران توانست چشم انداز مباحثات و چالش هاي نيروهاي چپ را براي شکل دادن مشي سياسي از سيطره مباحثات ايدئولوژيکي انتزاعي و کلي متکي بر مدل هاي ارائه شده از طرف مرکزيت هاي جهاني چپ نجات دهد. قطب هاي جهاني اي که در دوران استالين و بعد از آن، با قائل شدن “نقش پدرانه” در جنبش هاي چپ جهاني، اين لحظه تشخيص و مطرح کردن شعارها را در هر کشوري در چهار چوب مفاهيم و ايده هائي از قبل تعيين شده يعني در رابطه با منافع “استراتژي عمومي” شان محبوس ساخته و بدينسان از شکل گيري اين لحظه حياتي که منعکس کننده منافع عمومي و ملي اين کشورها مي باشد به امري ناممکن مبدل ميشد. هر چند اين اثر نتوانست انعکاس بيروني يابد، اما از آنجائيکه اين نوشته اولين اثر مکتوب از “جنبش چپ هاي جوان” در اين دوران مي باشد که در رابطه با ضرورت گسست از نيروهاي چپ سنتي و مراکز (پدر سالارانه) جهاني چپ، جهت دستيابي به مشي اي مستقل از آنها تدوين گشته است و از آنجائيکه نويسنده آن و اين گروه (جزني ـ ظريفي) نقش بزرگ در شکل دادن به “ذهنيت چپ هاي جوان” در طي دو دهه چهل و پنجاه داشته اند و باز هم از آنجائيکه دغدغه ها و چالش هاي او در دهه پنجاه همچنان در حول و حوش تعميق دادن مواضع ايدئولوژيکي ـ سياسي اعلام شده در اين اثر و متقاعد کردن چپ هاي جوان به ضرورت اين گسست تاريخي دور ميزند، شايد بحق باشد که اين نوشته را بمثابه اولين “مانيفست چپ هاي جوان” ارزيابي نمائيم.

لازم به ياد آوري است که (البته تا آنجائيکه اين قلم مطلع است) ما از سال(۴۶تا ۵۰ هيچ اثر مکتوب ديگري بجز چند نامه که به همسرش از داخل زندان نوشته است در دست نداريم. تنها اثر که رماني است در ۸۰۰ صفحه و نزد همسرش نگهداري ميشد از بين رفته است۷. البته گزارشات ساواک درباره رفتار و نحوه زندگي او در زندان که در رابطه با اين دوران مي باشد از منابعي است که در سالهاي اخير منتشر شده است. شايد اشاره اي کوتاه به يکي از گزارشات ساواک بتاريخ (۱۳۴۹/۶/۲۸) که در رابطه با زندگي روزمره و فعاليتهاي هنري بيژن در زندان قم تهيه شده است بتواند ما را با شخصيت فردي و هسته مرکزي جهان بيني او بيشتر آشنا سازد.

· بدون مدل بودن رفتار روزمره و ديدگاه زيبا شناسانه بيژن در گزارش ساواک:

گزارشگر ساواک تصوير زير را در اين رابطه از او ارائه ميدهد: “….زنداني فوق الذکر (بيژن) به طور کلي از نظر فکر و نحوه رفتار در داخل زندان، با ساير زندانيان تفاوت فاحشي داشته که وي را از سايرين متمايز ساخته است….. نقاشي هاي وي اکثرا” بدون مدل و از قدرت تخيل الهام گرفته و در پوشش ظاهري ساده، داراي ايده هاي تند و بر مبناي ايده هاي انقلابي است. مثلا” يکي از نقاشي ها تابلوئي است از به دار زدن منصور حلاج …” ص ۱۹۴. اين گزارشگر تيز هوش ساواک با بدون مدل خواندن نحوه رفتار او در زندگي روزمره، و بدون مدل خواندن بيان تصويري احساسات و عواطف زيبا شناسانه بيژن در حقيقت جوهره شخصيت فردي و پرنسيب هاي هستي شناسانه او را به بهترين نحو ممکن بر ملا ميسازد. جوهره اي که دوستداران و شاگردانش عموما” از درک آن، چه در دوران حياتش و چه در دوران پس از مرگش، عاجز ماندند.

حال بايد ديد که در دهه پنجاه مضمون انتقادات او به تفکر چپ (پدر سالارانه) از چه تحولي برخوردار ميگردد و چگونه اين انتقادات در نهايت او را به ايده دموکراسي بمثابه تنها آلترناتيو ممکن در مقابل ايدئولوژي پدر سالارانه که در اين دوران همچنان که در فوق به آن اشاره داشتيم در بحران عميق فرو رفته بود، نزديک مي کند.

۴- بيژن و “جنبش چپ هاي جوان” در دهه پنجاه:

در اواخر زمستان ۱۳۴۹ و شروع دهه پنجاه براي اولين بار ” چپ هاي جوان” پس از تلاش هاي نافرجام در نيمه دوم دهه چهل، سرانجام موفق به اعلام موجوديت خود، عمدتا” تحت عنوان “فدائيان خلق” در سطح افکار عمومي شدند و بمثابه آلترناتيوي در مقابل احزاب و سازمانهاي سنتي وابسته به قطب هاي جهاني (چين و شوروي) قرار گرفته و در مصاف با ديدگاههاي سنتي آنان برآمدند. تمامي آثار او در اين دوره از ۵۰ تا ۵۴ دفاعي است پر شور از تلاش هاي آنان، براي بقاء و حفظ اين آلترناتيو نوپا. تمام تلاش هاي انتقادي او در اين سالها معطوف به نشان دادن ضرورت و معناي اين گسست تاريخي از ذهنيت نيروهاي چپ سنتي، به چپ هاي جوان مي باشد. مراجعه ما به آثار او عمدتا” در حول وحوش دو اثر تاريخي از جنبش هاي اجتماعي در ايران به نام هاي، “جمع بندي مبازرات ۳۰ ساله اخير ايران”۸ و “تاريخ ۳۰ ساله اخير ايران”متمرکز خواهد بود. اين دو اثر در حقيقت در امتداد و ادامه تلاش هايش در “نيروها و هدف هاي انقلاب مشروطيت در ايران” مي باشد که در جهت سير تحول جنبش هاي اجتماعي مدرن و چپ در ايران براي يافتن ريشه هاي ايدئولوژيکي بحران در نيروهاي چپ صورت ميگيرد. انتقاداتي که ميبايد زمينه هاي لازم را جهت جذب ديالکتيکي اين تجارب تاريخي در مفاهيم و ايده هاي هدايت گر جنبش هاي چپ فراهم آورده و در نهايت راه برون رفت از اين بحران (دهه چهل) را نشان دهد. در اين آثار همچون “پايان نامه تحصيلي”، او را در جستجوي واقعيات زنده و حقايق پنهان گشته در پس فضاي مه آلود پيشداوريهاي ايدئولوژيکي به ميراث رسيده از گذشته مي يابيم. متدلوژي او در اينجا نيز همچون در “پايان نامه تحصيلي” در رابطه با تجزيه و تحليل ازيک موقعيت مشخص اجتماعي جهت تشخيص شعار هاي عمو مي صحيح شكل ميكيرد. بهمين علت روايت هاي او از تاريخ جنبش هاي معاصر ايران زنده و بيشتر به رماني تاريخي شبيه ميگردد. روايت هائي که در آن قضاوت در مورد نيروها و شخصيت هاي سياسي شرکت کننده، نه بر مبناي تعلقات سوسيولوژيکي (طبقاتي) و ايدئولوژيکي انتزاعي و کلي، همچون بورژواژي، پرولتاريا، خرده بورژوازي و غيره بلکه بر مبناي قدرت تشخيص و دخالت مؤثر آنان در پروسه شکل دادن و پيشبرد مطالبات دمکراتيک عمومي صورت مي گيرد. تمامي روايت هاي او همچون رمان هاي تاريخي پر از نام و نشان شخصيت ها و انسانهاايست که در اين پروسه مبارزاتي شرکت و دخالتي مؤثر داشته اند. اشاره به بيوگرافي، خصوصيات رواني، طبقاتي، اخلاقي و جهان بينى

اين شخصيت ها در روايت هاي او، همواره بخش لايتجزاي بررسي هاي انتقادي اش را تشکيل ميدهد. بدين سان معيارهاي قضاوت او در مورد نقش و مسؤليت نيروهاي سياسي و رهبران آنان در تقابلي آشکار با معيارهاي ايدئولوژيکي (انتزاعي و کلي) ادبيات تاريخ نگاري تفکر چپ سنتي قرار ميگيرد. معيارهائي که امکان هر گونه تبديل شدن تاريخ به صحنه درگيري نيروهاي اجتماعي در قالب مفاهيم انتزاعي و کلي را غير ممکن ميسازد.

در صفحاتي که در پيش داريم توقف ما بيشتر بر مقاطعي از روايت هاي او خواهد گذشت که معناي اين گسست از نيروهاي چپ سنتي از ابعادي روشن تر برخوردار مي باشد.

· شکل گيري حزب کمونيست ايران (۱۹۲۱) و باز هم مسئله مدل و تشخيص شعارهاي عمومي

“جمع بندي مبارزات…..” سير تحول جنبش هاي اجتماعي مدرن ايران از بدو تولدش در انقلاب مشروطيت تا اوايل دهه پنجاه را در بر ميگيرد. چون ما در بخش هاي پيشين با چگونگي ورود و پايگيري ايده هاي سوسيال ـ دمکراسي در ايران که در بستر و بطن انقلاب مشروطيت ظاهر گشت آشنا شديم از تکرار آن خودداري کرده و در اينجا به ملاحظاتي پيرامون چگونگي شرکت سوسيال دمکراتهاي ايراني در نهضت جنگل و تشکيل اولين حزب کمونيست ايران ميپردازيم. نهضتي که از نظر بيژن، در ادامه و در بستر خواست ها وايده آلهاي تحقق نيافته اولين انقلاب بورژوازي ايران جريان دارد.

ما مي توانيم با هسته مرکزي انتقادات او در رابطه با حزب کمونيست که پس از ورود ارتش سرخ به گيلان (۱۹۲۰) و عقب نشيني قواي انگليس و همکاري اين حزب با ميرزا کوچک خان صورت ميگيرد، آشنا شويم:

” در اين هنگام (تشکيل حزب کمونيست ايران) طبقه کارگر در ايران طبقه اي در حال تکوين بود و عناصر وابسته به آن فاقد تجربه انقلابي بودند. جنبش طبقه کارگر فاقد شرايط لازم براي تشکيل حزب کمونيست بود. فعالين اين جنبش عمدتا” در قفقاز در ميان کارگران ايراني رشد کرده بودند و سخت تحت تأثير حزب بلشويک بودند. تشکيل حزب کمونيست پس از ورود بلشويکها به انزلي حرکتي شتاب زده بود. رهبران اين جنبش درک درستي از شرايط ايران و مرحله انقلاب در ايران نداشتند و به جنبش جنگل يک برنامه انقلابي پيشنهاد کردند. که در آن هنگام پيش افتادن از شرايط محسوب ميشد. از طرف ديگر بورژوازي ملي که از عقب نشيني انگلستان خشنود بود از تشکيل جمهوري شوروي گيلان به وحشت افتاد و خواستار پايان دادن به جنبش شد.” ص ۲۱ ، ۲۲.

در اين مقطع زماني ما بار ديگر شاهد آن هستيم که نکته اساسي در انتقادات او به اين ذهنيت “سخت تحت تأثير حزب بلشويک”، در حول و حوش عدم توانائي آن در درک ويژگي ها و تمايزات واقعيات اجتماعي ـ تاريخي ايران متمرکز است. ذهنيتي که خود را در نهايت بصورت تعرضي آشکار و اين بار در ابعادي “وحشت آور” به مطالبات عمومي جنبش هاي دمکراتيک در ايران نشان ميدهد. تشکيل حزب کمونيست و تشکيل جمهوري گيلان با کمک ارتش سرخ، زمينه را براي تجزيه جنبش جنگل فراهم آورد و سپس عقب نشيني ارتش سرخ از ايران و عقد قرار داد (۱۹۲۱) با دولت ايران که در جهت “تثبيت موقعيت دولت شوروي” صورت ميگرفت و آنگاه توصيه دولت شوروي به ميرزا براي مصالحه با دولت مرکزي وقت در ايران و در نهايت شکست اين جنبش دمکراتيک در مقابل دولت مرکزي، بيژن را به نتيجه گيري زيرين ميرساند: “سرنوشت جنگل به ما مي آموزد که يک جنبش انقلابي فقط با اتکاء به نيروي توده و بسيج وسيع ترين و انقلابي ترين قشرها و طبقات است که ميتواند سرنوشت خود را، خود به دست بگيرد. والا اتکاء به حمايت خارجي حتي اگر اين حمايت از جانب يک مرجع انقلابي باشد جنبش را با ناکامي، که ميتواند حاصل ناتواني آن در برابر تهاجم دشمن و يا انحطاط و تجزيه آن از داخل باشد، روبرو سازد”. ص ۲۲

اين نتيجه گيري از اين دوران از فعاليت نيروهاي چپ در ايران از اين جهت جالب و با اهميت است که او “استراتژي دولت جوان شوروي” را در اين سالها قابل درک و قابل پذيرش ميداند: “درک نقش دولت جوان شوروي در اين دوره بدون شناخت استراتژي عمومي شوروي غيرممکن است. لنين از تثبيت پيروزي بدست آمده دفاع ميکرد و خواستار مرزهاي امن براي آن ميبود … در حاليکه شوروي از حمايت مادي انقلاب آلمان صرفنظر کرده بود، از جنبش جنگل نمي توانست برحلاف استراتژي خود حمايت نمايد.” ص۲۲

اين درک کردن و قابل قبول دانستن “استراتژي دولت جوان شوروي” همچون نيروئي انقلابي و آنگاه عدم امکان اتکاء جنبش هاي دمکراتيک ايران به آن از اهميت زيادي جهت فهم پرنسيب هاي هدايت گر فلسفه سياسي او برخوردار است. و ميتواند ما را با ماهيت دمکراتيک مفهوم “تشخيص و مطرح کردن شعارهاي عمومي صحيح” و اهميت اين مفهوم در تفکر او بيشتر آشنا سازد. مفاهيم و پرنسيب هاي استراتژيکي “دولت جوان شوروي” عليرغم اينکه در اين دوران هنوز تحت تأثير ادبيات استاليني به پرنسيب هاي تسلط جويانه بر جنبش هاي چپ و دمکراتيک در ساير کشورها تبديل نگشته اند، اما از آنجائيکه مضامين و سمت و سوي آنان در اين مقطع زماني ماهيتا” در رابطه اي مستقيم با مرزهاي جغرافيايي و نيازهاي عاجل اين دولت برآمده از انقلاب اکتبر شکل گرفته اند، هرگز قادر به در نظر گرفتن (تفاوت ها) و باز تاباندن مطالبات و نيازهاي جنبش هاي اجتماعي در ايران (در اينجا جنبش جنگل) نمي باشند. بالنتيجه سرنوشت و وظايف سوسيال دمکراتهاي ايران ماهيتا” نمي توانست با اتکاء به چنين استراتژي “دولت جوان شوروي” صورت گيرد. و هر گونه تبعيتي از اين استراتژي بمثابه رعايت همبستگي هاي امانيستي (انترناسيوناليستي) از طرف سوسيال دمکراتهاي ايراني از نظر او غير قابل پذيرش است. از ديدگاه او نقطه اتکاء قابل اعتماد براي تعيين “وظايف بزرگ” نيرو هاي چپ را بايد، در لحظه تشخيص شعارهاي (مطالبات) عمومي جامعه ايراني جستجو کرد. شعارهائي که مبتني بر ويژگيها و تمايزات شرايط اجتماعي در ايران بوده و استعداد ايجاد نزديکي و اعتماد مابين نيروهاي متنوع اجتماعي را در خود داشته باشد. شعارهائي که هر يک از اين نيروها، عليرغم تفاوتهاي اجتماعي تاريخي اشان با يکديگر، منافع و سرنوشت خود را بگونه اي در پيشبرد آنها ببينند. اين لحظه در حقيقت حامل تفاوت و وحدت (اونيته) نيروهاي متنوع اجتماعي است که در هر مقطع زماني از مضمون و محتواي خاصي برخوردار مي باشد، يا به بياني ديگر اين لحظه خود را همواره در ابعادي مشخص در رابطه با موقعيتي مشخص نشان ميدهد. بهمين علت ما او را براي رسيدن به اين لحظه، همواره در جدالي بي پايان با تفکر چپ سنتي متکي بر مدل مي يابيم. تفکري که در لحظه تقليد، از رويت هر گونه تفاوتي بازمانده و بااتکاء به ايده هائي انتزاعي و کلي (اونيورساليسم آبستراکت) مانع شکل گيري اين وحدت گشته و خود را در چهره اي خشن و بيگانه، تا حد وحشت آور در “جنبش جنگل”، نسبت به واقعيات اجتماعي در ايران مي نماياند. پرنسيب هاي حاکم بر شکل گيري اين لحظه که نقشي تعيين کننده در اتخاذ مشي (راه) سياسي دارد عميقا” متأثر از ايده ايست که در ادبيات سياسي مدرن و مارکسيستي از آن بمثابه ايده دموکراسي ياد مي کنند. تمام تلاش هاي او در حول و حوش پايان دادن به اين درام نيروهاي چپ در ايران يعني ناديده گرفتن تفاوت شرايط تاريخي در ايران مي باشد که زمينه لازم را جهت انحلال مطالبات و ايده آلهاي جنبش هاي دمکراتيک جامعه ايراني، در منافع استراتژي هاي عمومي قطب هاي جهاني فراهم مي آورد. تلاش هايي که او را در نهايت براي آشکار ساختن نقش حياتي اين تفاوت در لحظه شکل گيري مشي و چهره منحصر به فرد داشتن آن، به ايده دمکراسي بمثابه تنها نقطه اتکاء قابل اعتماد براي پيشبرد مبازرات اجتماعي هدايت ميکند.

اين درام نيروهاي چپ را بيژن در رابطه با درکشان از اقدامات رضاشاه، در هنگام به قدرت رسيدنش، بار ديگر چنين تجربه مي کند:

“به عبارت ديگر آنچه در صورت پيروزي انقلاب مشروطيت و تکامل بعد آن به صورت يک دمکراسي بورژوايي در جامعه مستقر ميشد اينک بصورت مسخ شده اي توسط بورژوازي کمپرادور به منصه ظهور مي رسيد. همين ويژگي حکومت رضاخان بود که در آغاز، خرده بورژوازي و حتي برخي از رهبران بورژوازي ملي را فريب داد و بنوبه خود موجب اشتباه دولت شوروي در تشخيص ماهيت اقدامات رضاخان نيز شد و با اشتباه شوروي در شناخت حرکتي که آغاز شده بود کمونيستها که اين نام را خيلي آسان بر خود نهاده بودند، پيش از پيش گيج شده و فريب رضاخان را خوردند”، ص ۲۴، ۲۵ . او در ادامه همين مطلب کمي دورتر چنين اظهار نظر ميکند: “(هنگاميکه) رهبران بورژوآزي ملي هوشيار شده و خطر ديکتاتوري نظامي (رضاخان) را احساس کردند” دست به مقاومتي نافرجام “با شيوه هاي کهنه ديپلماتيک” زدند، خرده بورژوازي و عناصر وابسته به جنبش کارگري هنوز گيج و حيران بودند”. ص ۲۵

او در روايت هاي تاريخي خود اين عقب ماندگي نيروهاي چپ را دررقابتش با ساير اقشار بالاخص بورژوازي دمکرات ايران، جهت تشخيص شعارهاي عمومي صحيح، همواره تجربه و بيان مي کند. و انتقادات خود را اساسا” متوجه تفکر بسته چپ سنتي مي سازد که شکل گيري اين لحطه تشخيص را به امري محال تبديل کرده بود. او در گفتگويي که با نگارنده اين سطور در اواخر پائيز ۱۳۵۳ در يکي از سلولهاي زندان کميته داشت، اين اشتباه شوروي در رابطه با اقدامات رضاخان را کاملا” معصومانه تلقي نميکرد و در اين باره ميگفت “اطلاعاتي که اخيرا” از مطبوعات شوروي آن دوره بدست آورده ام نشان ميدهد که حداقل جناحهايي از حزب کمونيست شوروي براي پذيرش مواضع (مثبت شان) نسبت به رضاشاه آنرا ايدئولوژيزه کرده بودند.” (نقل به معنا)

اين ارزيابي او از مواضع اعلام شده در بخشي از ادبيات حزب کمونيست شوروي در اين سالها نشان دهنده آنست که چگونه ايده ها و مفاهيم سرشت و طبيعت معصومانه خود را، از نظر بيژن، از دست داده و آلوده به تمايل و اراده اي ميگردند که در جهت دفرمه کردن واقعيات زنده اجتماعي ـ تاريخي بر ميآيد. اراده و تمايلي که در اين دست کاريها هدفي بجز انحلال مطالبات و منافع جنبش هاي اجتماعي ايران را دراستراتژي دولت شوروي، تعقيب نمي کند.

بدينسان او بااتکاء به اين تجارب تاريخي جنبش هاى چپ، ما را با نگاه کودکانه و معصومانه سوسيال دمکرات هاي اوليه ايراني نسبت به ادبيات بلشويکي آشنا مي کند و همچنين شروع شکل گيري اين تمايل دستکاري کننده واقعيات اجتماعي را در اين ادبيات رديابي مينمايد. بيژن روايت هاي تاريخي خود را با تحول ايدئولوژي هاي چپ در دوران استالين و بوجود آمدن “حزب توده ايران” پي ميگيرد. دوراني که او از آن بنام دوران “ايدئولوژيهاي پدرسالارانه” ياد ميکند. در اين دوران است که ما شاهد شکل گيري “مرکزيت يکجانبه و تک رهبري” در سطح جنبش هاي چپ جهاني مي باشيم که استالين و سپس حزب کمونيست شوروي “نقش پدرانه”اي را در آن بازي ميکنند. دوراني که در ادبيات سياسي معاصر از آن بنام استالينيسم و يا توتاليتاريسم ياد ميشود، دوراني که سرشت و طبيعت مفاهيم ايدئولوژيکي چپ تحت تأثير “نقش پدرسالارانه” استالين دچار دگرگوني گشته و در رابطه اي سلطه گرانه با جنبش هاي دمکراتيک در ايران و ساير کشورها قرار ميگيرد. تمام تحليل ها و استباطات انتقادي او از اين دوران که ما در صفحات آتي با آن آشنا خواهيم شد، تلاش هائيست در جهت برملا ساختن مکانيزمهائي که به اين “ايدئولوژيهاي پدر سالارانه” امکان ربودن قدرت تشخيص مطالبات و منافع عمومي را از نيروهاي چپ در ايران و ساير کشورها فراهم ميسازد و راه سلطه گري قطب هاي جهاني بر آنها را ميگشايد. تمام روايت هاي او در حقيقت چيزي نيست بجز جدالي بي پايان در جهت باز پس گيري اين لحظه حياتي.

زيرنويس ها:

۱ ـ ماهي سياه کوچولو. صمد بهرنگي، انتشارات UIF فدراسيون محصلين و دانشجويان ايراني در فرانسه، شهريور ۱۳۵۶

۲ ـ چپ در ايران به روايت اسناد ساواک کتاب هشتم چريکهاي فدائي خلق، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات بهار ۱۳۸۰

۳ ـ طرح جامعه شناسي و مباني استراتژي جنبش جنبش انقلابي خلق ايران (تاريخ ۳۰ ساله سياسي)، انتشارات مازيار چاپ اول اسفند ۱۳۵۷

۴ ـ “نيروها و هدف هاي انقلاب مشروطيت ايران”، “پايان نامه تحصيلي”، بيژن جزني، کتابخانه مرکزي و مرکز اسناد، شهريور ۱۳۴۱

۵ ـ او از تکين بودن ( singularite ) صورت بندي هاي اقتصادي ـ اجتماعي در هر کشوري در آخرين اثر خود “نبرد با ديکتاتوري ..” چنين ميگويد:

“پيدايش و رشد سرمايه داري در جامعه هاي مستقل (رشد کلاسيک سرمايه داري) در هر کشور ويژگي هاي خود را داشته است. ليکن پيدايش و رشد سرمايه داري وابسته در جامعه هاي تحت سلطه، علاوه بر ويژگي هاي هر کشور، نسبت به رشد کلاسيک تفاوت هاي چشمگيري دارد که ميتوان آن را جمع بندي کرد. بهرحال آنچه براي ما ضرورت دارد شناخت خصوصيات سرمايه داري وابسته در ايران است “. ص ۵.

۶ ـ “جنبش ضد استعماري” بيژن جزني، انتشارات بورقه

۷ ـ ” جنگي در باره زندگي و آثار بيژن جزني”، انتشارت، خاوران، چاپ اول پاريس بهار ۱۳۷۸

۸ ـ جمع بندي مبارزات سي ساله اخير در ايران، بيژن جزني، انتشارات سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران، تابستان ۱۳۸۳

۹ ـ مراجعه کنيد به ۳
پايان نيمه اول
حميد نعيمي پاريس
نوامبر ۲۰۰۵